به یار شرح دل پرملال نتوان از عارف قزوینی غزل 85
1. به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
...
1. به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
...
1. مدام یک نفسم بی خروش نبود
اگر پیام سروشم بگوش هوش نبود
...
1. تو ای ستاره صبح وصال و روز امید
طلوع کن که چو شب تیره بخت شد ناهید
...
1. دیشب بیاد روی تو ای رشک آفتاب
شستم ز سیل اشگ من از دیده نقش خواب
...
1. آتش الهی آنکه بیفتد میان دل
نابود هم چو دود شود دودمان دل
...