1 تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند بکن هر آنچه دلت خواست او اگر نکند
2 صدای ناله مظلوم در دل ظالم بسنگ خاره کند گر اثر اثر نکند
3 ببین به بین النهرین انگلیس آن ظلم که کرد در همه گیتی به بحر و بر نکند
4 بروح عالم اسلام زین جهت کاری که کرد طفل به گنجشک کنده پر نکند
1 (دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش) همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش
2 خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد: پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
3 (آخر از صحبت و از قصه نقال گذر) چه بری فایده؟ جز دردسر و زحمت گوش؟!
4 داروی درد چو از گریه فراهم آید چون مصیبت زده، از هر خوشیئی چشم بپوش
1 نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
2 خدنگ غمزه کاریت با دلم آن کرد که هیچوقت توانگر بکارگر نکند
3 دو طره تو بشوخی و بازی آن کرده است به دل که طفل به گنجشک کنده پر نکند
4 لب تو آب حیات است و کشت تشنه گیم بگو لبت لب لب تشنه تشنه تر نکند
1 غم هجر تو نیمه جانم کرد کرد کاریکه ناتوانم کرد
2 زیر بار فلک نرفتم لیک بار عشق تو چون کمانم کرد
3 ضعف چون آه سینه مظلوم دگر از هر نظر نهانم کرد
4 نیست باقی جز استخوان غم عشق عاقبت صاحب استخوانم کرد
1 ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم
2 بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم به باد رفت ز بیداد هجر بنیادم
3 برای پیروی از دل ملامتم نکنید برای این که ز مادر برای این زادم
4 به غمزه از من بی خانمان خانه بدوش گرفت هستی و من هرچه داشتم دادم
1 برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد ز هر کنار گریبان این و آن گیرد
2 اگرچه راه بسوی تو کاروان را نیست دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد
3 کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد به شیخ و مرشد و جنگیر و روضه خوان گیرد
4 وکیل و لیدر و سر دسته دزد در یکروز گرفته، داد ز دلهای ناتوان گیرد
1 بمردم این همه بیداد شد ز مرکز داد زدیم تیشه بر این ریشه هرچه بادا باد
2 ازین اساس غلط این بنای پایه بر آب نتیجه نیست به تعمیر این خراب آباد
3 همیشه مالک این ملک ملت است که داد سند بدست فریدون قباله دست قباد
4 مگوی کشور جم، جم چکاره بود چه کرد مگوی ملک کیان کی گرفت کی بکه داد
1 سوی بلبل دم گل باد صبا خواهد برد خبر مقدم گل تا همه جا خواهد برد
2 مژده ده مژده جمهوری ما تا همه جای هاتف غیب به تأیید خدا خواهد برد
3 سر بازار جنون عشق شه ایران را در اروپا چه خوش انگشت نما خواهد برد
4 کس نپرسید که آن گنج جواهر کز هند نادر آورد شهنشه به چه جا خواهد برد
1 ابرویش تا رقم قتل من امضاء میکرد مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
2 بچه حالی که دل سنگ به حالم میسوخت چشم خونریز وی این حال تماشا میکرد
3 قدش از هر قدمی فتنه به پا میانگیخت لبش از هر سخنی مفسده برپا میکرد
4 همه در واهمه این مردم از آن مردم چشم این همه همهمه یک بیسر و بیپا میکرد
1 زان سبو دوش که در میکده ساقی بردوش داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشأه دوش
2 از بناگوش تو با برگ گلم حرفی رفت که خود آن حرف بگوش تو رسد گوش بگوش
3 میگذارم قدم ناز تو را بر سر و چشم بار دوش سر دوشت کشم از دوش بدوش
4 همچو مرغ قفس از دام گرفتاری رست تا که زلف سیهت زد بدلم چون قره قوش