10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 اندر قمار عشق تو بالای جان زدند هرچند باختند قماری کلان زدند

2 با ترک چشم مست تو همدست چون شدند مستان جور گشته در دین کشان زدند

3 لولی و شان ز باده گلرنگ پای گل افروختند چهره شررها بجان زدند

4 چشمش بدستیاری مژگان و ابرویان هرجا دلی گذشت بتیر کمان زدند

1 برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد ز هر کنار گریبان این و آن گیرد

2 اگرچه راه بسوی تو کاروان را نیست دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد

3 کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد به شیخ و مرشد و جنگیر و روضه خوان گیرد

4 وکیل و لیدر و سر دسته دزد در یکروز گرفته، داد ز دلهای ناتوان گیرد

1 اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم دوری از دیده ببینی که چه‌ها کرده به چشم

2 چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم

3 سینه می‌سوزد و آن دود کز آن بیرون است سیل اشکش همه چون ابر سما کرده به چشم

4 قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند زندگی را چو هیولای بلا کرده به چشم

1 دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است

2 داد از یک نگهی داد دل و بستد جان وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است

3 صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها تربیت آنکه ز سیمرغ بگیرد زال است

4 سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است ملت جاهل محکوم به اضمحلال است

1 واعظا گمان کردی داد معرفت دادی گر مقابل عارف ایستادی استادی

2 پار در سر منبر داده حکم تکفیرم شکر میکنم کامروز زان بزرگی افتادی

3 گر قباله جنت پیشکش کنی ندهم یک نفس کشیدن را در هوای آزادی

4 طی راه آزادی نیست کار اسکندر پیر شد در این ره خضر مرد اندر این وادی

1 زان سبو دوش که در میکده ساقی بردوش داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشأه دوش

2 از بناگوش تو با برگ گلم حرفی رفت که خود آن حرف بگوش تو رسد گوش بگوش

3 میگذارم قدم ناز تو را بر سر و چشم بار دوش سر دوشت کشم از دوش بدوش

4 همچو مرغ قفس از دام گرفتاری رست تا که زلف سیهت زد بدلم چون قره قوش

1 دوباره فتنه چشم تو فتنه برپا کرد دلم ز شهر چو دیوانه رو به صحرا کرد

2 خدا خراب کند آن کسی که مملکتی برای منفعت خویش خوان یغما کرد

3 ز بخت یاری بیجا طلب مکن کاین شوم چو جغد میل بویرانه داشت غوغا کرد

4 رفیق او همدانی است خوب میدانست که گفت «کرد غلط هرچه کرد عمدا کرد»

1 به یار شرح دل پرملال نتوان گفت نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت

2 خیال یکشبه هجر تا بدامن حشر: اگر شود همه روزه وصال نتوان گفت

3 بسان نقش خیال از تصورات خیال شدم تمام و بکس این خیال نتوان گفت

4 تراست پنبه غفلت بگوش و من الکن بگوش کر، سخن از قوش لال نتوان گفت

1 ای بارگاه حسن تو محمود ایاز کن وی خسروان به پیش ایازت نیاز کن

2 ویرانه ساز کعبه دلها چو سومنات محمودی ای بکشور جان ترکتاز کن

3 چشم بهانه گیر تو دنبال فتنه کرد هی بی جهت بخلق در فتنه باز کن

4 ابروی چون هلال نوت قد هلال ساز روی چو خور فروخته ات جان گداز کن

1 ببند ای دل غافل بخود ره گله را زیان بس است ز مردم ببر معامله را

2 فراخنای جهان بر وجود من تنگ است تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را

3 دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم که راه آهن کرده است وصل فاصله را

4 شدند ده دله و اجنبی پرست، منم که میپرستم ایران پرست یکدله را

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.