10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 هزار عقده ز دل ای سرشگ واکردی بیا بیا که چه خوش آمدی صفا کردی

2 ز چیست سرزده بیرون شدی ز روزن چشم چه شد که سر دل افشا و برملا کردی

3 همیشه خواب خوشت دور، کور کردی چشم به آن فرشته دلم را تو آشنا کردی

4 تو هیچ عهد نبستی که نشکنی وین بار چرا بوعده بیگانگان وفا کردی

1 ای بارگاه حسن تو محمود ایاز کن وی خسروان به پیش ایازت نیاز کن

2 ویرانه ساز کعبه دلها چو سومنات محمودی ای بکشور جان ترکتاز کن

3 چشم بهانه گیر تو دنبال فتنه کرد هی بی جهت بخلق در فتنه باز کن

4 ابروی چون هلال نوت قد هلال ساز روی چو خور فروخته ات جان گداز کن

1 محیط گریه و اندوه و غصه و محنم کسیکه یک نفس آسودگی ندید منم

2 منم که در وطن خویشتن غریبم وزین غریبتر که هم از من غریبتر وطنم

3 بهر کجا که قدم مینهم بکشور خویش دچار دزد اداری اسیر راهزنم

4 طبیعت از پی آزار من کمر بسته کنم چه چاره چو دشمن قویست دم نزنم

1 بغیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند

2 خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند

3 بزیر سایه دیوار نیستی است سرم رهین منت هفت آسمان نخواهد ماند

4 بدانکه مملکت داریوش و کشور جم بدست فتنه بیگانگان نخواهد ماند

1 چه گویمت که چه از دست یار می‌گذرد به من هرآنچه که از روزگار می‌گذرد

2 ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چه‌ها ز یار بر من و از روزگار می‌گذرد

3 چه‌ها گذشت ز زلفت به دل چه می‌دانی به کارگر چه ز سرمایه‌دار می‌گذرد

4 بس است تا به کی تو سر به زیر پر صیاد به غفلت اندر و وقت فرار می‌گذرد

1 در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست

2 در حسن تو انگشت نما هستی و لیکن در عشق تو جز من کسی انگشت نما نیست

3 رسوای تو گشتیم من و دل بجهان نیست جائی که در آن قصه رسوائی ما نیست

4 مستم بگذارید بگریم به غم دل جز اشک کسی در غم دل عقده گشا نیست

1 عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت

2 گویند اینکه عمر سفر کوته است و من دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت

3 بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر آوخ ببین چه ها بمن دربدر گذشت

4 هجر تو خون دل به حسابت حواله کرد در دوریت معیشتم از این ممر گذشت

1 به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم

2 من ز در بستن و واکردن میخانه به جان آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم

3 غم هجران و پریشانی و بدبختی من تو پسندیدی اگر من نپسندم چه کنم

4 مانده در قید اسارت تن من وان خم زلف می‌کشد، می‌روم افتاده به بندم چه کنم

1 ای طرّه‌ات کلف به رخ آفتاب‌کن روی تو آفتاب و مه اندر نقاب‌کن

2 تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز مویت کمند گردن افراسیاب‌کن

3 آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم از یک نگاه تند دل شیر آب‌کن

4 آوخ ز دست مردم چشمت فتاده‌اند دنبال خانه دل مردم خراب‌کن

1 مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست

2 زرنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ مرا بدیده بجز نقش بی خیالی نیست

3 مقام و رتبه شاهنشهان گرفت زوال ولیک سلطنت عشق را زوالی نیست

4 بغیر تار که در پرده گفت قصه عشق کسی به بزم تو محتاج گوشمالی نیست

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.