10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست

2 در حسن تو انگشت نما هستی و لیکن در عشق تو جز من کسی انگشت نما نیست

3 رسوای تو گشتیم من و دل بجهان نیست جائی که در آن قصه رسوائی ما نیست

4 مستم بگذارید بگریم به غم دل جز اشک کسی در غم دل عقده گشا نیست

1 از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد

2 ماه رخسار تو گر سر زند از عقرب زلف صنما گردش یکدور قمر باید کرد

3 در ره عشق بتان دست ز جان باید شست طی این وادی پر خوف و خطر باید کرد

4 بر سر کوه ز دست تو مکان باید جست گریه از دست غمت تا بسحر باید کرد

1 زنده به خون خواهیت هزار سیاوش گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش

2 عشق بایران بخون کشیدت و این خون کی کند ایرانی ار کس است فراموش

3 دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد گردد ایران هزار سال سیه پوش

4 همسری نادرت کشاند به جائی کار که تا نادرت کشید در آغوش

1 حال دل با تو مرا اشک بصر می‌گوید راز پنهان من از خانه به در می‌گوید

2 سر زد از کوه مرا ناله ولی در گوشش گویی آهسته سخن لال به کر می‌گوید

3 در خم باده فتم تا نکشم ننگ خمار زانکه النار و لا العار پدر می‌گوید

4 حرف قحط است مگر باز به منبر واعظ از قضا و قدر و عالم ذر می‌گوید

1 به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید

2 که روی علم و ادب همچو موی صورت تو به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید

3 به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر ز خرمن ثمرات تو، خوشه باید چید

4 به لوح خاطر ایرانیان بنام «براون » نوشته با خط برجسته که السعید سعید

1 مرا که نیست غم تن چه قید پیراهن به تنگ جان من از زندگی ز ننگ تن است

2 خوش آنزمان که من از قید تن شوم آزاد چه نیک در نگری این فضانه جای من است

3 خلاصی دل من از چه زنخدانش همان حکایت مور است و قصه لگن است

4 بلای جان من آنچشم فتنه انگیز است سیاه روزم از آن طره شکن شکن است

1 آتش الهی آنکه بیفتد میان دل نابود هم چو دود شود دودمان دل

2 مانند خاندان گل از صرصر خزان هستی بباد داده شود خانمان دل

3 احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم وقتیکه میرسم سر شرح بیان دل

4 با اینکه کرده خاک نشینم، سر درست مشکل برم بگور ز دست زبان دل

1 هر وقت ز آشیانه خود یاد می‌کنم نفرین به خانواده صیاد می‌کنم

2 یا در غم اسارت جان می‌دهم به باد یا جان خویش از قفس آزاد می‌کنم

3 شاد از فغان من دل صیاد و من بدین دلخوش که یکدلی به جهان شاد می‌کنم

4 جان می‌کنم چو کوهکن از تیشه خیال بدبختی از برای خود ایجاد می‌کنم

1 دل خوار کرد در بر هر خار و خس مرا نگذاردم بحال خود این بوالهوس مرا

2 از بسکه غم کشیده مرا سر بزیر پر خوشتر ز عالمی شده کنج قفس مرا

3 پرسد طبیب درد دلم را چه گویمش چون نیست اهل درد همین درد بس مرا

4 با هرکسی ز مهر زدم دم چو خود نبود اهل وفا نگشت یکی دادرس مرا

1 عوض اشک ز نوک مژه خون می‌آید با خبر باش دل از دیده برون می‌آید

2 مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان که از این سلسله آثار جنون می‌آید

3 اضطرابی به دل افتاد حریفان، بی‌شک آنکه صید دل ما کرد، کنون می‌آید

4 پی قتلم صف مژگان ز چه آراسته‌ای بهر یک تن ز چه صد فوج قشون می‌آید

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.