1 هزار عقده ز دل ای سرشگ واکردی بیا بیا که چه خوش آمدی صفا کردی
2 ز چیست سرزده بیرون شدی ز روزن چشم چه شد که سر دل افشا و برملا کردی
3 همیشه خواب خوشت دور، کور کردی چشم به آن فرشته دلم را تو آشنا کردی
4 تو هیچ عهد نبستی که نشکنی وین بار چرا بوعده بیگانگان وفا کردی
1 ای بارگاه حسن تو محمود ایاز کن وی خسروان به پیش ایازت نیاز کن
2 ویرانه ساز کعبه دلها چو سومنات محمودی ای بکشور جان ترکتاز کن
3 چشم بهانه گیر تو دنبال فتنه کرد هی بی جهت بخلق در فتنه باز کن
4 ابروی چون هلال نوت قد هلال ساز روی چو خور فروخته ات جان گداز کن
1 محیط گریه و اندوه و غصه و محنم کسیکه یک نفس آسودگی ندید منم
2 منم که در وطن خویشتن غریبم وزین غریبتر که هم از من غریبتر وطنم
3 بهر کجا که قدم مینهم بکشور خویش دچار دزد اداری اسیر راهزنم
4 طبیعت از پی آزار من کمر بسته کنم چه چاره چو دشمن قویست دم نزنم
1 بغیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند
2 خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند
3 بزیر سایه دیوار نیستی است سرم رهین منت هفت آسمان نخواهد ماند
4 بدانکه مملکت داریوش و کشور جم بدست فتنه بیگانگان نخواهد ماند
1 چه گویمت که چه از دست یار میگذرد به من هرآنچه که از روزگار میگذرد
2 ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چهها ز یار بر من و از روزگار میگذرد
3 چهها گذشت ز زلفت به دل چه میدانی به کارگر چه ز سرمایهدار میگذرد
4 بس است تا به کی تو سر به زیر پر صیاد به غفلت اندر و وقت فرار میگذرد
1 در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست
2 در حسن تو انگشت نما هستی و لیکن در عشق تو جز من کسی انگشت نما نیست
3 رسوای تو گشتیم من و دل بجهان نیست جائی که در آن قصه رسوائی ما نیست
4 مستم بگذارید بگریم به غم دل جز اشک کسی در غم دل عقده گشا نیست
1 عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت
2 گویند اینکه عمر سفر کوته است و من دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت
3 بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر آوخ ببین چه ها بمن دربدر گذشت
4 هجر تو خون دل به حسابت حواله کرد در دوریت معیشتم از این ممر گذشت
1 به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم
2 من ز در بستن و واکردن میخانه به جان آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم
3 غم هجران و پریشانی و بدبختی من تو پسندیدی اگر من نپسندم چه کنم
4 مانده در قید اسارت تن من وان خم زلف میکشد، میروم افتاده به بندم چه کنم
1 ای طرّهات کلف به رخ آفتابکن روی تو آفتاب و مه اندر نقابکن
2 تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز مویت کمند گردن افراسیابکن
3 آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم از یک نگاه تند دل شیر آبکن
4 آوخ ز دست مردم چشمت فتادهاند دنبال خانه دل مردم خرابکن
1 مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست
2 زرنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ مرا بدیده بجز نقش بی خیالی نیست
3 مقام و رتبه شاهنشهان گرفت زوال ولیک سلطنت عشق را زوالی نیست
4 بغیر تار که در پرده گفت قصه عشق کسی به بزم تو محتاج گوشمالی نیست