10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد

2 چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی بدان که آنچه که ناید به گفت‌وگو آن کرد

3 چه کرد عشق تو عاجز ز گفتنم آن کرد به من که دوره شوم قجر به ایران کرد

4 خدا چو طره زلفت کند پریشانش کسی که مملکت و ملتی پریشان کرد

1 دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است

2 داد از یک نگهی داد دل و بستد جان وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است

3 صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها تربیت آنکه ز سیمرغ بگیرد زال است

4 سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است ملت جاهل محکوم به اضمحلال است

1 در دور زندگی به جز از غم ندیده‌ام یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیده‌ام

2 گفتم ببینم اینکه شب راحتی به خواب دیدم ز دست هجر تو دیدم ندیده‌ام

3 گفتند دم ز عمر غنیمت توان شمرد من در شمار عمر خود آن دم ندیده‌ام

4 از سال و ماه و هفته و ایام زندگی یک روز عید غیر محرم ندیده‌ام

1 زنده به خون خواهیت هزار سیاوش گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش

2 عشق بایران بخون کشیدت و این خون کی کند ایرانی ار کس است فراموش

3 دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد گردد ایران هزار سال سیه پوش

4 همسری نادرت کشاند به جائی کار که تا نادرت کشید در آغوش

1 مگر چسان نکنم گریه گریه کار من است کسیکه باعث اینکار گشته یار من است

2 متاع گریه ببازار عشق رایج و اشک برای آبرو و قدر و اعتبار من است

3 شده است کور ز دست دل جنایتکار دو دیده من و دل هم جریحه دار من است

4 چو کوه غم پس زانو بزیر سایه اشک نشسته منظره اشک آبشار من است

1 من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم

2 مجوی دشمن من غیر من که من دانم چه دشمنی است که عمری است من بمن دارم

3 نهان بکوری چشم پلیس مخفی شهر پی هلاکت خود هر شب انجمن دارم

4 نخست گو چه کنی کوه جان بکن، ایراد ز کند کاری فرهاد کوهکن دارم

1 اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم دوری از دیده ببینی که چه‌ها کرده به چشم

2 چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم

3 سینه می‌سوزد و آن دود کز آن بیرون است سیل اشکش همه چون ابر سما کرده به چشم

4 قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند زندگی را چو هیولای بلا کرده به چشم

1 چه داد خواهی از این دادخواه پوشالی ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی

2 بجای تاج کیانی و تخت جم مانده است حصیر پاره بجا و کلاه پوشالی

3 بقدر یک سر موئی عدو نیندیشد از این سپهبد و از این سپاه پوشالی

4 ز آه سینه پوشالی آتش افروزیم بکاخ و قصر و باین بارگاه پوشالی

1 میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد مردم، قجر بمردم ایران چه ها نکرد

2 ای کور دیده مردم خودبین بی خرد گر نیک بنگرید بجز بد بما نکرد

3 با قید التزام خیانت به مملکت این پا بسر خطا و خیانت خطا نکرد

4 بیگانه را بخانه دو صد امتیاز داد در خانه باز در برخ آشنا نکرد

1 به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید

2 که روی علم و ادب همچو موی صورت تو به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید

3 به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر ز خرمن ثمرات تو، خوشه باید چید

4 به لوح خاطر ایرانیان بنام «براون » نوشته با خط برجسته که السعید سعید

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.