1 سپاه عشق تو ملک وجود ویران کرد بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد
2 چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی بدان که آنچه که ناید به گفتوگو آن کرد
3 چه کرد عشق تو عاجز ز گفتنم آن کرد به من که دوره شوم قجر به ایران کرد
4 خدا چو طره زلفت کند پریشانش کسی که مملکت و ملتی پریشان کرد
1 دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است
2 داد از یک نگهی داد دل و بستد جان وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است
3 صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها تربیت آنکه ز سیمرغ بگیرد زال است
4 سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است ملت جاهل محکوم به اضمحلال است
1 در دور زندگی به جز از غم ندیدهام یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیدهام
2 گفتم ببینم اینکه شب راحتی به خواب دیدم ز دست هجر تو دیدم ندیدهام
3 گفتند دم ز عمر غنیمت توان شمرد من در شمار عمر خود آن دم ندیدهام
4 از سال و ماه و هفته و ایام زندگی یک روز عید غیر محرم ندیدهام
1 زنده به خون خواهیت هزار سیاوش گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش
2 عشق بایران بخون کشیدت و این خون کی کند ایرانی ار کس است فراموش
3 دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد گردد ایران هزار سال سیه پوش
4 همسری نادرت کشاند به جائی کار که تا نادرت کشید در آغوش
1 مگر چسان نکنم گریه گریه کار من است کسیکه باعث اینکار گشته یار من است
2 متاع گریه ببازار عشق رایج و اشک برای آبرو و قدر و اعتبار من است
3 شده است کور ز دست دل جنایتکار دو دیده من و دل هم جریحه دار من است
4 چو کوه غم پس زانو بزیر سایه اشک نشسته منظره اشک آبشار من است
1 من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم
2 مجوی دشمن من غیر من که من دانم چه دشمنی است که عمری است من بمن دارم
3 نهان بکوری چشم پلیس مخفی شهر پی هلاکت خود هر شب انجمن دارم
4 نخست گو چه کنی کوه جان بکن، ایراد ز کند کاری فرهاد کوهکن دارم
1 اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
2 چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
3 سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است سیل اشکش همه چون ابر سما کرده به چشم
4 قد بالای تو را مرگ چو از پا افکند زندگی را چو هیولای بلا کرده به چشم
1 چه داد خواهی از این دادخواه پوشالی ز شاه کشور جم جایگاه پوشالی
2 بجای تاج کیانی و تخت جم مانده است حصیر پاره بجا و کلاه پوشالی
3 بقدر یک سر موئی عدو نیندیشد از این سپهبد و از این سپاه پوشالی
4 ز آه سینه پوشالی آتش افروزیم بکاخ و قصر و باین بارگاه پوشالی
1 میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد مردم، قجر بمردم ایران چه ها نکرد
2 ای کور دیده مردم خودبین بی خرد گر نیک بنگرید بجز بد بما نکرد
3 با قید التزام خیانت به مملکت این پا بسر خطا و خیانت خطا نکرد
4 بیگانه را بخانه دو صد امتیاز داد در خانه باز در برخ آشنا نکرد
1 به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید
2 که روی علم و ادب همچو موی صورت تو به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید
3 به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر ز خرمن ثمرات تو، خوشه باید چید
4 به لوح خاطر ایرانیان بنام «براون » نوشته با خط برجسته که السعید سعید