نمود با مژه کاریکه نیشتر از عارف قزوینی غزل 73
1. نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
1. نمود با مژه کاریکه نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
1. غم هجر تو نیمه جانم کرد
کرد کاریکه ناتوانم کرد
1. ز طفلی آنچه بمن یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم
1. برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد
ز هر کنار گریبان این و آن گیرد
1. بمردم این همه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه بر این ریشه هرچه بادا باد
1. سوی بلبل دم گل باد صبا خواهد برد
خبر مقدم گل تا همه جا خواهد برد
1. ابرویش تا رقم قتل من امضاء میکرد
مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
1. زان سبو دوش که در میکده ساقی بردوش
داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشأه دوش
1. ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است
که یک شراره سوزان سوار شبدیز است
1. با من این روح سبک سیر گرانجانی کرد
تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد
1. داد حسنت بتو تعلیم خود آرائی را
زیب اندام تو کرد این همه زیبائی را
1. دل اگر جا بسر طره جانان گیرد
به پریشان وطنی سازد و سامان گیرد