1 شاها در فتح بر تو بگشاد خدای منشور ظفر به تو فرستاد خدای
2 چون عالم بر تو راست بنهاد خدای هرچ آن پدرت خواست تورا داد خدای
1 ای شاه کجا گرم کنی بارهٔ بور صدگور بیفکنی به یک بار به زور
2 گر بهمن و بهرام برآیند ازگور گویند که کار توست افکندن گور
1 نشناخت ملک سعادت اختر خویش در منقبت وزیر خدمتگر خویش
2 بگماشت بلای تاج برکشور خویش تا در سر تاجکرد آخر سر خویش
1 چشم من و چشم آن بت تنگ دهان در بیع و شری شدند و در سود و زیان
2 کردند یکی بیع زما هر دو نهان آن آب بدین سپرد و این خواب بدان
1 شاها چو دلت در صف تدبیر آید او را مدد از عالم تقدیر آید
2 تیغ تو جهانگرفت آری شک نیست آن راکه تو برکشی جهانگیر آید
1 در عشق تو بیروان نَوان بودم دوش آشفته دل و رمیده جان بودم دوش
2 مرغی که به تیغ نیم بسملگردد دور از بر تو راست چنان بودم دوش
1 گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند فراش تو بود او همیگرد نشاند
2 هر چند بسی گهر پراکند و فشاند آخر گهرش نماند و بیکار بماند
1 از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز دریاست ز اشک من همه راه دراز
2 گر هست درآمدن بهکشتیت نیاز زان دل که زمن ربودهای کشتی ساز
1 از درگه تو ملوک را تاج آید در همّت تو هزار معراج آید
2 توقیع تو چون به دست محتاج آید چونکعبه بود که بیش حُجاج آید
1 در عشق تو زیر و بم همآواز منند اندیشه و باد سرد دمساز من اند
2 خاموشی و صبر خازن راز من اند رنگ رخ و آب دیده غماز من اند