1 از روضهٔ حسن تو نگاری رسدم وز موکب وصل تو غباری رسدم
2 تا چند کشند و چند افروزندم من سوختهام چرا همی سوزندم
1 سرویکه بنفشه برگل آمد بر او اقبال رسانید به گردون سر او
2 ماییم به مهر و دوستی در خور او فرماندهٔ عالمیم و فرمانبر او
1 ای رایت و رای تو همایون چو همای وای نامه و اناما تو رسیده همه جای
2 گیتی چو سرایی به تو دادست خدای شاهان جهان تورا غلامان سرای
1 یار از غم من خبر ندارد گویی یا خواب به من گذر ندارد گویی
2 تاریکترست هر زمانی شب من یارب شب من سحر ندارد گویی
1 ای باخته عشق در جهان با دگری نوشیده سبک می گران با دگری
2 در مذهب دوستی روا نیست چنین من بی تو به غم تو شادمان با دگری
1 هر شب که وصال یار دلبر باشد شب زورق و ماه باد صرصر باشد
2 وان شب که فراق آن سمن بر باشد شب کشتی و آفتاب لنگر باشد
1 چون رخ بگشاد آن نگار دلبند جای صلوات باشد و جای سپند
2 احسنت زند ستاره از چرخ بلند آن مادر راکه چون تو زاید فرزند
1 من با تو بتا نفس نمییارم زد در موکب تو جرس نمییارم زد
2 جان میدهم و نفس نمییارم زد دست از تو به هیچکس نمییارم زد
1 خرگه زند وکارکسی نگشاید مطبخ زند و نان به کسی ننماید
2 گر دود به مطبخش درآید شاید کز مطبخ او دود همی برناید
1 ای پیش تو حاسدانت را سنگی نه در جنب تو دشمنانْتْ را رنگی نه
2 ملک از ملکان بری و آهنگی نه لشکر شکنی و در میان جنگی نه