1 خور گوید کاشکی که زرین تنمی تا جام شراب شاه شیر اوژنمی
2 مه گوید کاشکی من از آهنمی تا نعل ستور شاهگیتی، منمی
1 ای برده به شمشیر همه ملک تگین آورده همه ملک تگین زیر نگین
2 پیروزی و نصرت تو بر روی زمین آرایش دولت است و افزایش دین
1 چون شاه سوی تخت سرافراز آمد پیرامن او بخت بهپرواز آمد
2 آن روز ز تخت شاهی آواز آمد کامروز مسیح از آسمان باز آمد
1 شاهی که به رزم کاویان داشت درفش گر زنده شود پیش تو بردارد کفش
2 ای کرده دل خصم خلاف تو بنفش بشت است دل خصم و خلاف تو درفش
1 از بهر جمال چهرهٔ همچو پری دستت به سوی آینه تا چند بری
2 از بس که همی به آینه درنگری بر چهرهٔ خویشتن ز من فتنهتری
1 خصمان ملک چو جغد در ویرانند دایم همه را همچو مگس میرانند
2 خود را چو همای از چه قِبَل میدانند کز چشم چو سیمرغ همی پنهانند
1 تا عصمت ایزدت نکوخواه نکرد توقیع تو اِعتَصَمت بِالله نکرد
2 هرگز ستمی بر دل تو راه نکرد ایزد به غلط تو را شهنشاه نکرد
1 خورشید بر آسمان نپیماید راه زان گونه که بر زمین سپه راند شاه
2 جز شاه ملکشاه به یک نیمهٔ ماه از دجله به جیحون که کشیدست سپاه
1 هر بزم که کردی همه بهروزی بود کار تو نشاط و مجلس افروزی بود
2 هر رزم که کردی همه پیروزی بود هرچ آن دگری خواست تو را روزی بود
1 خصمیکه ستم بود همه همت او کردند به کُره عالمی خدمت او
2 آمد بهسر آن مرتبه و حشمت او مالک تن او برد و ملک نعمت او