1 ساقی نظری به بینوانیی باری گر باده نمیدهی صلایی باری
2 درمان منست یک نگه چون نکنی از نیم نگه نیم دوایی باری
1 ساقی دلم از تو در گداز است هنوز امید به لطف چارهساز است هنوز
2 گر بیتوام از صومعه نگشود دری بازآ که در میکده باز است هنوز
1 ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش حسن تو فرشته کرد شرمنده خویش
2 گر خنده زنان صبح به بیند چو گلت گرید بهزار دیده از خنده خویش
1 ساقی گل و سبزه بس طربناک شدست دریاب که هفته دگر خاک شدست
2 می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شدست و سبزه خاشاک شدست
1 ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست جنت می ساقی بود و باقی چیست
2 آنجاست می و ساقی آنجاست همی پس درد و جهان به زمی و ساقی چیست
1 ساقی قدحی که مست آگاهم من بیگانه ز خویش و با تو همراهم من
2 گیرم که بدیگران دو عالم بخشی خود زان منی دگر چه میخواهم من
1 ساقی نظری به بیکسان بهر خدا مشکن بت ما بوالهوسان بهر خدا
2 ما ماهی مرده ایم و تو آب حیات ما را بوصال خود رسان بهر خدا
1 ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود خونبار دو دیده ام چو تیغ از تو بود
2 گر سر خواهی نهم بکف در پشت ور جان طلبی کجا تیغ از تو بود
1 ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست بازآ که طبیب درد مستان ساقیست
2 جان دادن امیدست مرا در قدمت تا جان بودم امیدواری باقیست
1 ساقی نظری که جز ترا بنده نیم جز پیش تو در سجده سرافکنده نیم
2 شرمنده عالمم ز رسوایی لیک شکرست که از روی تو شرمنده نیم