1 ساقی به برم گر بت یاقوت لبست ور آب خضر بجای آب عنب است
2 گر زهره بود مطرب و عیسی همدم چون دل به بجا بود نه جای طرب است
1 ساقی ز میی که لعلت او را ساقیست دل برنکنم تا دمی از من باقیست
2 مشتاقم، از آن بدیدنت گستاخم گستاخی من ز غایت مشتاقیست
1 ساقی می رخسار تو جان همه است دلدار منست و دلستان همه است
2 خورشید صفت بمهر ذرات خوشست تنها نه از آن من که زان همه است
1 ساقی غم من بلند آوازه شدست سر مستی من برون ز اندازه شدست
2 با موی سفید سر خوشم کز خط تو پیرانه سرم بهار دل تازه شدست
1 ساقی بحیات جان کسی رهبر نیست ور نیز به از می و ساغر نیست
2 می همدم ماست زانکه چون گرمی می در آب حیات و چشمه کوثر نیست
1 ساقی نظری که دل ز اندیشه تهیست شیران همه رفتند و سر بیشه تهیست
2 هر شب ز حباب کف زدی شیشه چرخ امروز که دور ما بود شیشه تهیست
1 ساقی که رخش ز جام جمشید به است مردن برهش ز عمر جاوید به است
2 خاک قدمش که روز من روشن از اوست هر ذره ز صد هزار خورشید به است
1 ساقی که لبش مفرح یاقوت است دلرا غم او قوت و جان را قوت است
2 هر کس که نشد کشته طوفان غمش در کشتی نوح زنده در تابوت است
1 ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست کو زیر زمین ز من دل آسوده ترست
2 هر چند بخون دیده دامن شویم دامان ترم ز دیده آلوده ترست
1 ساقی حذر از غم توام آه که نیست صبرم ز رخت حقست آگاه که نیست
2 مقصود منی و جز تو کس در دل من والله که نیست ثم والله که نیست