1 ساقی قدحی که کار عالم نفسی است گر یک نفست فراغتی هست بسی است
2 خوشباش به هر چه پیشت آید ز جهان هرگز نشود چنانکه دلخواه کسیست
1 ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست بازآ که طبیب درد مستان ساقیست
2 جان دادن امیدست مرا در قدمت تا جان بودم امیدواری باقیست
1 ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست جنت می ساقی بود و باقی چیست
2 آنجاست می و ساقی آنجاست همی پس درد و جهان به زمی و ساقی چیست
1 ساقی قدحی که آنکه اینخاک سرشت خط بر سر ما بمستی و عشق نوشت
2 معمور بود به شاهد و با ده جهان موعود بود بکوثر و حور بهشت
1 ساقی قدحی که شمع دل درنگرفت تاز آتش می زندگی از سر نگرفت
2 آه از می لعلت که بدین باده ناب هر کس که لبی نهاد لب برنگرفت
1 ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت جز جام می از نعیم عالم نشناخت
2 می ده که دم صبوح جانبخش دمیست کس غیر مسیح قدر این دم نشناخت
1 ساقی شب عیش است و مه افروخته است می ده که فلک بکینه آموخته است
2 دانی که اجل چه برق خرمن سوزیست تا در نگری خرمن ما سوخته است
1 ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت مدهوش تر از مست شرابم ز غمت
2 هر چند کسی خرابیم شرح دهد بالله که بیش از آن خرابم ز غمت
1 ساقی دل من که دانه مهر تو کاشت مهر تو نهفته تا ابد خواهد داشت
2 دامن مفشان بناز از اهل نیاز کز دامن تو دست نخواهیم گذاشت
1 ساقی ز درت نظر نخواهیم گرفت گر هم بکشی حذر نخواهیم گرفت
2 گیرم که ز خاک برنگیری سر ما ما سر ز در تو بر نخواهیم گرفت