1 نقل سر شراب ندارد دل کباب جز ذکر آن دهان که خوش آید بکام ما
1 براه دل ایجان من نگروی کز آسیب آهش تو فانی شوی
1 گرخم زلفش درآرد سر بدل همدم شود بر هوا تاج سر اندازد دل و خرم شود
1 رود چون قطره های ژاله اشک از چشم نمدیده یکایک باز میآید نمیگردد تهی دیده
1 گوشه برقع بر آن خورشید رخ داغ دلست وز قبا داغی دگر دارد که وصلش حاصلست
1 ترک خورشیدی که شاه ملک نیکویی بود نامراد از ترک و تاجیکان بهندویی بود
1 نسیم صبح میخواهم که شاخ گل بجنباند بسرو قامت ساقی گل صد برگی افشاند
1 مه شهره بحسن و چون تو خوش نه خوبست ولی چو شهرتش نه
1 خاکروبان درت را هوس کعبه خطاست گر دل بیسر و پاییم کند میل رواست
1 بصید دل کمند ره شد آنکاه کل بهر گامی خم زلفت گشا تا تیر بر هو سو نهد دامی