نشد از زخم تیر آهو گریزان از اهلی شیرازی غزل 892
1. نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش
از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش
1. نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش
از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش
1. بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش
حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش
1. چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش
شوم بهوش و باز آیم بهوش از بوی دیوارش
1. از حسرت آن لب که نبخشد شکر خویش
طوطی زده منقار بخون جگر خویش
1. تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش
هیچ از دهان کس نشد آلوده شکرش
1. ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش
چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش
1. کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش
عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش
1. چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش
آه ازین داغ دل و وای ز دست دل خویش
1. ای اجل مهلت من ده که ببوسم دامنش
دشمنم نیزمکش تا بکشد رشگ منش