نبود کسی که نبود بلب تو از اهلی شیرازی غزل 910
1. نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش
مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش
1. نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش
مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش
1. چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش
پشت بر کعبه مکن پشت بدیوار مباش
1. خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش
1. گر فراغت طلبی همنفس رندان باش
سر و سامان بهل و بیسر و بیسامان باش
1. روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
1. بر مست خود به پیری و عمر تبه ببخش
موی سفید بین و بروی سیه ببخش
1. گر تشنه آب خضری از سر اخلاص
برخیز و بمیخانه درآ از سر اخلاص
1. عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع