من چون خم صافی دلم گر غرقه از اهلی شیرازی غزل 926
1. من چون خم صافی دلم گر غرقه ام در خون چه باک
چون درون پاکست از آلایش بیرون چه باک
1. من چون خم صافی دلم گر غرقه ام در خون چه باک
چون درون پاکست از آلایش بیرون چه باک
1. میزدی تیری به غیر و بر جگر خوردم ز رشک
میل قتل دیگری کردی و من مردم ز رشک
1. گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ
چون دل طپد از شوق تو بر سینه زنم سنگ
1. با سینه نالان ز نی و چنگ چه حاصل
با خون جگر ساغر گلرنگ چه حاصل
1. پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال
چشم من بتاخنهای گردد چو فانوس خیال
1. صد بار اگر از جور توام خون رود از دل
از در چو درآیی همه بیرون رود از دل
1. هر چند من سگ توام ای مشگبو غزال
با من سگ تو انس نگیرد بهیچ حال
1. چون لاله از داغ درون دارم دهان بر دود دل
مگذار کز جورت زبان بگشایم ای مقصود دل
1. عاشق که برفروخت چراغت ز داغ دل
کی بی فروغ روی تو بیند فراغ دل
1. بزخم تیر تو جان رفت و خاک تن شد گل
هنوز لذت تیرت نمیرود از دل