ما فیض دل و فیض الهی همه از اهلی شیرازی غزل 945
1. ما فیض دل و فیض الهی همه داریم
جز بخت دگر هرچه تو خواهی همه داریم
1. ما فیض دل و فیض الهی همه داریم
جز بخت دگر هرچه تو خواهی همه داریم
1. ما تحمل بر جفاهای تو ای گل میکنیم
گر به خواری هم آن هم تحمل میکنیم
1. ز سنگ دل شکنان دل حزین چرا داریم
که سنگ می شکند شیشه یی که ما داریم
1. با هرگل نورسته که برخاست نشستیم
جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم
1. غرق خونم که ازین بحر کناری گیرم
سر بصحرا نهم و دامن خاری گیرم
1. ما از ازل به عشق تو دیوانه زادهایم
پیش از وجود داغ تو بر دل نهادهایم
1. عالمی گر خون خورند از عشق ما هم میخوریم
بخش خود ما نیز خون دل ز عالم میخوریم
1. من از محرومی خود یا زرشک محرمان سوزم
ز غمهای تو میرم یا ز طعن بی غمان سوزم
1. اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم
وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم
1. داند دل تو راز من وزان تو من هم
چون آینه صاف است چه حاجت بسخن هم
1. رفتیم برون زین چمن و هیچ نگفتیم
ناچیده گلی صد سخن سخت شنفتیم