ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون از اهلی شیرازی غزل 936
1. ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
تغافل تو همه التفات و ما غافل
1. ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
تغافل تو همه التفات و ما غافل
1. ما تا حدیث سبز خطان گوش کرده ایم
هر نکته یی که هست فراموش کرده ایم
1. عاشق منم که با چو تو خونخوارهای خوشم
قطع امید کرده به نظارهای خوشم
1. چندان ز خلق درد ترا گوش میکنیم
کاحوال درد خویش فراموش میکنیم
1. ما شیشه ناموس به میخانه شکستیم
پیمان دو عالم به دو پیمانه شکستیم
1. درعشق گنهکارم اگر خاک نگردم
تا خاک نگردم ز گنه پاک نگردم
1. چون مرغ نیم بسمل چندانکه می طپیدم
تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم
1. سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم
آمد آنشمع برون ناگه و رسوا گشتم
1. گر صدهزار کاسه خون نوش میکنم
بر یاد دوست جمله فراموش میکنم