عاشق دم کشتن ز جان آسان از اهلی شیرازی غزل 917
1. عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع
1. عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع
1. ز بهر کلبه عاشق دلا مجوی چراغ
که شمع مجلس او بس بود فتیله داغ
1. چند فتد به کشتنم زلف تو ماه برطرف
روی تو میکشد مرا زلف سیاه برطرف
1. مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق
افتاده باز در پی دل در کمند عشق
1. ماییم همچو مجنون استاد مذهب عشق
شیران به حلقه ما طفلان مکتب عشق
1. یار مستغنی و ما مستغرق دریای عشق
آه از استغنای حسن و وای از استیلای عشق
1. با حسن دوست دل نشکیبد ز داغ عشق
تا شمع حسن هست نمیرد چراغ عشق
1. ز بسکه سینه خراش است زخم خار فراق
هنوز با می وصلیم در خمار فراق
1. عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق
کایزد سرشت (آبم و) خاکم بآب عشق