بسنگی دوستان را یاد میدار از اهلی شیرازی غزل 831
1. بسنگی دوستان را یاد میدار
بگو دشمن چو سگ فریاد میدار
1. بسنگی دوستان را یاد میدار
بگو دشمن چو سگ فریاد میدار
1. کاکل شکست و شد گره کار بسته تر
کار دل شکسته ما شد شکسته تر
1. پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر
چشم کج بین آفتابی را دو می بیند مگر
1. معلم، آن گل نو را به خار و خس مگذار
چو با منش نگذاری به هیچکس مگذار
1. ای بی تو روزم از شب غم جانگدازتر
شب از هزار روز قیامت دراز تر
1. در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور
بیش از آن نزدیک شد در دل که گشت از دیده دور
1. یک جرعه به خاکم فکن و خاک بجوش آر
وز بیخودی مرگ مرا باز بهوش آر
1. جان رفت و دل مقید صد غم بود هنوز
تن خاک گشت و دیده پر از نم بود هنوز
1. ای باد مکش برقع جانان مرا باز
روشن مکن این آتش پنهان مرا باز
1. از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز
از خاک مگر می طلبد تیر ترا باز