بازآمدی که شمع دل افروزیم از اهلی شیرازی غزل 822
1. بازآمدی که شمع دل افروزیم دگر
کشتی و زنده کردی و می سوزیم دگر
1. بازآمدی که شمع دل افروزیم دگر
کشتی و زنده کردی و می سوزیم دگر
1. ای بچشم جان من حسن تو شورانگیزتر
آفتابت در دل پر آتش ما تیزتر
1. از بهر قتل عاشق دلخسته چشم یار
تیغی کشیده از مژه همچون زبان مار
1. هزار شکر که عالم بکام ماست دگر
می مراد حریفان بجام ماست دگر
1. بیا ای باد و چون مور ضعیفم سوی جانان بر
سلیمان گر نمی آری مرا سوی سلیمان بر
1. مهرم چو میکشد مکش از شیوه های جور
آنرا که تاب لطف نباشد چه جای جور
1. ای ز خورشید رخت هر ساعتم سوزی دگر
مهر تو سوزنده تر هر روز از روزی دگر
1. ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر
تا کی نهفته باشی و از من نهفته تر
1. فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر
می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر