کم همنفسی پاکدل و راست از اهلی شیرازی غزل 794
1. کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود
1. کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود
1. خم مویش که در کین من بیمار می پیچد
ز تاب آتش آهم بخود چون مار می پیچد
1. کس به هجر تو یار کس نشود
روز محنت دوچار کس نشود
1. خوش آنک مست شوی تا بهانه برخیزد
تو باشی و من و شرم از میانه برخیزد
1. هرکه را از چشم تر اشکی به دامن میچکد
قطره خونی است گویی کز دل من میچکد
1. تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد
بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد
1. اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد
ز کرشمه اش که داند که چه در خیال دارد
1. به تاج عشق سر آدمی عزیز بود
اگرنه عشق بود آدمی چه چیز بود
1. یارم وداع کرد و ز آغوش میرود
نام وداع می برم و هوش میرود
1. کمال صنع الهی در آن جمال بود
که حسن و خال و خطش جمله بر کمال بود