خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد از اهلی شیرازی غزل 775
1. خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد
تاچه با جان من خسته جگر خواهد کرد
1. خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد
تاچه با جان من خسته جگر خواهد کرد
1. رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید
چنان خوان ملامت را نمکدانی چنین باید
1. جان آفرین که جان همه عالم آفرید
جان مرا ز محنت و درد و غم آفرید
1. آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود
وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود
1. باقد چون نیشکر آن سبز شیرین بنگرید
طوطی آن خط سبز و لعل رنگین بنگرید
1. لعل او از خون عاشق می بکام خود کشد
آه از آنروز که عاشق انتقام خود کشد
1. چند آن می لب عاشق مخمور ببیند
چند آب خضر تشنهلب از دور ببیند
1. خیال آن لب می جان ناتوان سوزد
عجب میی که بلب نارسیده جان سوزد
1. آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن میشود
از مردم آلودهدل آلودهدامن میشود
1. گذر ز حسن خوش این بت پرست پیر ندارد
گذشت از همه عالم و زین گزیر ندارد
1. دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود
زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود