دی نظر دیده بر آن نعل سم از اهلی شیرازی غزل 766
1. دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد
صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد
1. دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد
صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد
1. هیچم ز گریه قدر برین خاک کو نماند
چندان گریستم که مرا آب رو نماند
1. بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند
می طپد دل که از آن مه چه خبر می آرند
1. داغت خبر ز سوز من دل فکار کرد
آخر شرار آتش ما در تو کار کرد
1. کس زنده کی از هجر تو ای عهد گسل ماند
ور ماندهم از زندگی خویش خجل ماند
1. گرچه ارباب خرد طایفه یی پرهنرند
عاشقان طایفه دیگر و قومی دگرند
1. گه بصلحند این بتان گه رسم جنگی مینهند
دلربایان دام دل هردم برنگی می نهند
1. ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود
ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود
1. دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند
کیست که خار خار تو از دل ما برون کند