روزی که قدسیان گل آدم سرشته از اهلی شیرازی غزل 750
1. روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند
جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند
1. روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند
جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند
1. مرا بکوی تو شوق از در نیاز آورد
بیا که شوق تو ما را ز کعبه باز آورد
1. سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند
یوسف از چاه برآرند و بمعراج برند
1. نفی خوبان کردم از خاطر که بار خاطرند
تا زخود غایب شدم دیدم که در دل حاضرند
1. بکوی دوست که از ما پیام خواهد برد؟
سلام ما که بدار السلام خواهد برد؟
1. جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد
محراب نشین پشت بدیوار چرا کرد
1. به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند
بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند
1. در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد
آنشوخ هرچه کرد هم از یک نگاه کرد