گرچه بر فرهاد شیرین جور از اهلی شیرازی غزل 742
1. گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد
یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد
1. گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد
یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد
1. نتوان بر ساقی سخن از توبه عیان کرد
پیش محک تجربه قلبی نتوان کرد
1. چون لاله جهانی بغمت غرقه بخونند
یکبار نگه کن که اسیران تو چونند
1. سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند
آفتابی دگر از روی زمین گشت بلند
1. خوبان که فرق تاقدم از جان سرشته اند
مردم کشند اگرچه بصورت فرشته اند
1. گر کاکلی بتان بسر خود رها کنند
صاحبدلان تفرج صنع خدا کنند
1. صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند
غم تو تا کی و صبر و شکیب ما تا چند
1. خوبان اگرچه در پی دلهای خسته اند
بندی به پای مرغ دل کس نبسته اند