رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت از اهلی شیرازی غزل 758
1. رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد
ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد
1. رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد
ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد
1. دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد
من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد
1. عاشقان گردم گرم از دل غمناک زنند
گلرخان غنچه صفت جامه بتن چاک زنند
1. پیش اغیار آن پریرخ تا دو سنبل شانه کرد
هردو عالم را پریشان بر دل دیوانه کرد
1. ایمرغ آزاد از قفس پر بر دل افکاران مخند
شکرانه کز غم فارغی بر ما گرفتاران مخند
1. یاران همه مست و خبر از خویش ندارند
پروای خمار من درویش ندارند
1. خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند
شیرین دهنان تلخ و ترش روی نباشند
1. یک سخن گفت آن لب و جان شهیدان تازه کرد
مرده صد ساله را گفتار او جان تازه کرد