خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری از اهلی شیرازی غزل 722
1. خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود
زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود
1. خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود
زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود
1. ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند
تریاک باده در دهنم زهر میکند
1. جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد
1. عاشق آشفته دل از طعنه خامی نشود
دامن پاک کس آلوده بجامی نشود
1. هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند
گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند
1. شد سگش یار رقیب و جور با خود میکند
با بدان هر کو نکویی میکند بد میکند
1. گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد
باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد
1. هر شمع جمالی که بر افروخته باشد
پروانه او جان من سوخته باشد
1. گنجی است عشق کز وی صد جان هلاک گردد
صد دل خراب گردد صد سینه چاک گردد
1. صید یوسف صورتان دل از ره معنی کند
گرگ بیمعنی چه سگ باشد که این دعوی کند