لیلی نبودش این نمک شیرین از اهلی شیرازی غزل 704
1. لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد
خواه از عرب خواه از عجم چون او کسی پیدا نشد
1. لیلی نبودش این نمک شیرین چنین زیبا نشد
خواه از عرب خواه از عجم چون او کسی پیدا نشد
1. در لعل لبش چاشنی خنده ببینید
در آب حیات آتش سوزنده به بینید
1. یار از سر کوچه چو مه برآمد
هر گوشه هزار وه برآمد
1. از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد
سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد
1. تا تورا آرزوی همنفسی با من شد
هر کجا همنفسی بود بمن دشمن شد
1. فیروزی بخت همه کس لعل تو بخشید
فیروزه ما بود که هرگز ندرخشید
1. نظاره بین که عاشق بیچاره میکند
جان داده همچو صورت و نظاره میکند
1. هرچند که گفتم غم دل سود ندارد
میسوزم و هیچ آتش من دود ندارد
1. فکر وصلت کسش خیال مباد
کس در اندیشه محال مباد