هرچند بیخم میکَنی، وصلت از اهلی شیرازی غزل 695
1. هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند
بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند
1. هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند
بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند
1. دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود
غرقه بخون دل شود گر همه چشم من بود
1. چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل میکند
از جمال گل قیاس حال بلبل میکند
1. کسی از خار خار جان مجنون کی خبر دارد
مگر هم ناقه لیلی که خاری در جگر دارد
1. چه عیب ار خون بگریم چون مرا رندی ز کوی خود
دلم خونست ازین درد و نمیآرم به روی خود
1. ناقه لیلی که سر در کوه و هامون میکند
در بن هر خار جستجوی مجنون میکند
1. خاک ره خواست سرم یار و چنان خواهد بود
هرچه او بر سر ما خواست همان خواهد بود
1. بذات حق که مرا تا وجود خواهد بود
سرم بپای بتان در سجود خواهد بود
1. چار دیوار جهان کز غصه دلها خون کند
نم کشید از خون ما کس تکیه بر آن چون کند؟