مشاطه تو جلوه ناز ای پسر از اهلی شیرازی غزل 732
1. مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود
طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود
1. مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود
طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود
1. با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد
خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد
1. بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد
بتلخی د من هیچکس شراب نخورد
1. گرمی کوثر بدان لبهای خندان داده اند
جرعه دردی بما هم دردمندان داده اند
1. بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد
کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد
1. مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند
چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند
1. کی شود سرو من آگه ز دل افکاری چند
تا چو گل در ته پا نشکندش خاری چند
1. مست رفتی و ز شوقت جگرم چاک بماند
دل بخون غرقه از آن روی عرقناک بماند
1. عاشقان ره بسر گنج الهی دارند
بجز از بخت دگر هرچه تو خواهی دارند
1. وه که این شیرینغزالان بازی ما میدهند
هر کرا کردند مجنون سر به صحرا میدهند