دل خورد غم که چرا مرده صفت از اهلی شیرازی غزل 785
1. دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود
زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود
1. دل خورد غم که چرا مرده صفت خاک شود
زنده چون شمع بسوزش که زغم پاک شود
1. گر من از درد تو مردم هرگزت دردی مباد
جان من گر خاک شد بر خاطرت گردی مباد
1. کیست کو خاک ز بیداد تو بر سر نکند
مگر آنکسکه سر از جیب عدم برنکند
1. بتر ز محنت هجر ای پسر چه خواهد بود
جدا ز وصل توام زین بتر چه خواهد بود
1. شب همچو شمع آتش آهم زبانه زد
تیر مراد در دل شب بر نشانه زد
1. تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد
بسعی خویش کسی بختیار چون گردد
1. بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد
سر نیاز صراحی اشارتی دارد
1. دور از تو دل من به که پیغام فرستد
پیغام همان به که دلارام فرستد
1. حسنت که ذره را مه تابنده میکند
برقی است تا چراغ کرا زنده میکند
1. کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود