یک بوسه هرگزم لب سیمین از اهلی شیرازی غزل 659
1. یک بوسه هرگزم لب سیمین بری نداد
هرگز نهال عاشقی ما بری نداد
1. یک بوسه هرگزم لب سیمین بری نداد
هرگز نهال عاشقی ما بری نداد
1. دوستان چون میرم آن خشت درم بالین کنید
وزلب جانبخش او حرفی مرا تلقین کنید
1. لعلت به تلخ گویی دل در خروش آرد
می تلخ و تند باید تا خون بجوش آرد
1. دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد
تو آتشپاره یی دل در تو بستن اینچنین باشد
1. گرنه ابرو ترش آن غمزه خونریز کند
بر لب لعل تو دندان همه کس تیز کند
1. گهی که بر منت از مرحمت نظر باشد
طپیدن دل ریشم زیاده تر باشد
1. مرا از دوریت تا کی صبوری کار خواهد بود
اگر حال این بود کارم بسی دشوار خواهد بود
1. گر دلت آینه صورت مقصود بود
هر چه مقصود تو باشد همه موجود بود
1. سوار من که سرخصم خاک راهت باد
هوای معر که داری خدا پناهت باد