گر درد خسته یی را درمان از اهلی شیرازی غزل 639
1. گر درد خسته یی را درمان دهی چه باشد؟
کار شکسته یی را سامان دهی چه باشد؟
1. گر درد خسته یی را درمان دهی چه باشد؟
کار شکسته یی را سامان دهی چه باشد؟
1. در کوی بتان جز بفقیری نتوان بود
با نوش لبان از سر سیری نتوان بود
1. ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد
بیار باده وگرنه هلاک خواهم شد
1. نسیم باد بهارم بهوش می آرد
نوای فاخته خونم بجوش می آرد
1. رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد
که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد
1. سایه کی بر خاک من آن سر و چالاک افکند
شمع از آن نبود که هرگز سایه بر خاک افکند
1. من که بیهوشم از او مست شرابم میکنید
میکنید از لب او یاد و خرابم میکنید
1. من مجنون نمی یابم کسی محرم به حال خود
بیار آینه تا گویم حکایت با مثال خود
1. گرچه بر ما روزگار تیره مشکل میرود
چون ترا دیدم درد عالم از دل میرود
1. در خواب گنج وصلت جان خراب ببیند
مفلس خراب گنج است اما بخواب بیند
1. تا عشق از آن ما شد بخت از جهان بر افتاد
تا ملک حسن از او شد مهر از میان بر افتاد