باز از فریب وعده دلم را از اهلی شیرازی غزل 610
1. باز از فریب وعده دلم را شکیب داد
صد بارش آزمودم و بازم فریب داد
1. باز از فریب وعده دلم را شکیب داد
صد بارش آزمودم و بازم فریب داد
1. دل ز جور فلک بجان آمد
بفلک بر نمی توان آمد
1. تهیست کشتی می عمر از آن بغم گذرد
بیار باده که کشتی بخشک کم گذرد
1. گشتیم پیر و یار همان نوجوان که بود
مردیم و آرزوی دل ما همان که بود
1. هر گرد بلایی که خدا خواسته باشد
چون بنگرم از کوی تو برخاسته باشد
1. کس چون غم زلیخا یوسف ندیده داند؟
دست بریده حالش دست بریده داند
1. مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد
چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد
1. گرچه با روی نکو خوی نکو می باید
عاشقان را ز بتان تندی خو می باید
1. جان به فکر جهان نمیارزد
این جهان هم به آن نمیارزد
1. از تماشای تو کس منع دل ما نکند
صورت خوب که بیند؟ که تماشا نکند