شاید که پرده زان رخ باد از اهلی شیرازی غزل 523
1. شاید که پرده زان رخ باد صبا گشاید
روی گشاده او کار مرا گشاید
1. شاید که پرده زان رخ باد صبا گشاید
روی گشاده او کار مرا گشاید
1. جایم بروز واقعه پهلوی او کنید
او قبله من است رخم سوی او کنید
1. دلی که شاد ز وصل تو دیر دیر شود
به یک نظر که به بیند ترا چه سیر شود
1. چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد
بجز از ناله زارم که به فریاد رسد
1. اطیفه عجب از غمزه نرگست دادند
که عالمی کشد و خاطری برنجاند
1. خوشم به هجر تو گر وصل صد حضور آرد
که این صفای دل افزاید آن غرور آرد
1. صیدِ آن شوخم که هرگه بزم عشرت مینهد
زلف بر رخ میگشاید دام صحبت مینهد
1. سر به جای پای در میخانه میباید نهاد
جای مردان را قدم مردانه میباید نهاد