1 هرچند آهنین دل ما ناز بیش کرد آهن ربای همت ما کار خویش کرد
2 بسی شیرهای جان بهم آمیخت روزگار تا لعل یار شربت دلهای ریش کرد
3 هر جانبی بقصد محبان کشید تیغ اول مرا زمانه بد مهر پیش کرد
4 خارم ز لب بجای رطب نوخطان دهند بخت سیاه نوش مرا جمله نیش کرد
1 هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد خلوتسرای خاص ترا وقف عام کرد
2 تا خون خلق بر لب لعلت حلال شد آب حیات بر همه عالم حرام کرد
3 از نوش وصل جان فلک سوختم زرشک آخر بزهر هجر عجب انتقام کرد
4 مرغان این چمن همه آزاده خاطرند سودای سنبل تو مرا مرغ دام کرد
1 تا جهان بوده است با نیکان بدان در کینهاند میگساران را حسودان دشمن دیرینهاند
2 بگذر از اهل ورع کاین مردم افسردهدل همچو کرم پیله زیر خرقهٔ پشمینهاند
3 قدسیان گنجینه سر محبت گر شدند عاشقان با داغ عشقش نقد آن گنجینهاند
4 در خراباتند مستوران به مستی متهم مفتیان مستند و شیخ مسجد آدینهاند
1 خورشید اوج عزت خوبان ماه رویند معراج خاکساران این بس که خاک کویند
2 خامان ز عشق یوسف لافند چون زلیخا من عاشق خموشم مردان ز خود نگویند
3 از عاشقان گریزان ایگل مشو که ایشان می بر لب و ننوشند گل بر کف و نبویند
4 روی تو ای پریوش گر نیست رهزن عقل بس عاشقان مجنون دیوانه از چه رویند
1 من اگر حسرت روی تو چنین خواهم برد حسرت روی زمین زیر زمین خواهم برد
2 گر به جنت ره من با دل پر آه دهند دوزخی را بسوی خلد برین خواهم برد
3 غیرت دین اگرم پرده ز نار کشد بس خجالت که من بیدل و دین خواهم برد
4 کی ازین سودن رخ بر در مسجد من مست سرنوشت ازل از لوح جبین خواهم برد
1 یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد
2 عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار جرم بخشیده مارا بزبان باز آورد
3 آنچنان زد ره عقل و دل و دین شاهد می که بصد سال ریاضت نتوان باز آورد
4 رخت بستم ز درش تا ندرد جامه صبر آخرم نعره زنان جامه دران باز آورد
1 گرچه در پای تو ای شمع بسی سوختهاند همه این سوختگیها ز من آموختهاند
2 عاشقان از غم خال تو چو موران حریص در درون خرمنی از تخم غم اندوختهاند
3 آتش آه من سوخته دل سهل مبین که چراغ فلک از آه من افروختهاند
4 بنده مردم رندم که به بازار جهان به دو عالم سرِ یک موی تو نفروختهاند