1 شاهان اگر بصحبت رندان نظر کنند شاید که نازو سروری از سر بدر کنند
2 با دشمنان عتاب بود مصلحت ولی با دوستان بچشم عنایت نظر کنند
3 خون دلم چنین که دو لعل تو میخورند دل رفت و رخنه عاقبتم در جگر کنند
4 مارا بهشت صحبت پیرست و جام می طفلان راه میل به شیر و شکر کنند
1 گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
2 ما دل نمیبریم که شاهان چو باز خود کس را نراندهاند که بازش نخواندهاند
3 ما را چو چشم خویش حریفان بیوفا مخمور و ناتوان به کناری نشاندهاند
4 تا دادهاند جرعهٔ جامی ز لعل خویش خوبانِ عشوهساز به جانم رساندهاند
1 نامه شوق ترا تا بکبوتر ندهند مرغ را ره بسر کوی تو دلبر ندهند
2 گر بجنت سوی مستان نگری با همه چشم زهر چشم تو بصد شربت کوثر ندهند
3 سرو قدان جهان نخل مرادند ولی بجز ازسنگ ستم میوه دیگر ندهند
4 یارب این تازه نهالان ز کدامین چمنند که خورند از دل ما آب و بما بر ندهند
1 خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند نوشی نمیدهند چرا نیش میزنند
2 خار از دلم به زخم زبان کی برون شود؟ بیهوده سوزنی به دل ریش میزنند
3 در حیرتم که ماهوَشان از چراغِ حُسن آتش چرا به خرمن درویش میزنند
4 ره بر بتان به عقل که بندد؟ که این سپاه اول به عقل مصلحتاندیش میزنند
1 امروز دل از آینه جان نظرت کرد عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد
2 می نوش که مهلت نبود در چمن عمر کز آب حیاتی که بباید گذرت کرد
3 در میکده از جرعه کسی هیچ کمی نیست سودای زیادت طلبی در بدرت کرد
4 افسانه واعظ خبر گمشدگان است خاک ره او باش که از خود خبرت کرد
1 تا دل سر زلف یار گم کرد سر رشته اختیار گم کرد
2 دل در غم یار پر شود گم بیچاره دلی که یار گم کرد
3 عقل از می عشق مست گردید سرمایه اعتبار گم کرد
4 ای مرغ ز زیرکی مزن لاف کان گل چو تو صد هزار گم کرد
1 گر سگان تو انیس من محزون شده اند آهوانند که همصحبت مجنون شده اند
2 ایکه در حلقه بزم طربی یاد آور زان اسیران که درین دایره بیرون شده اند
3 خاک راهند ز جور تو بتان با همه ناز نازنینان بنگر کز ستمت چون شده اند
4 آفتابی تو و عیسی صفتان ذره تو خاک راهند اگر بر سر گردون شده اند