1 وصل تو گر زمانه نصیب رقیب کرد شکر خدا که درد تو ما را نصیب کرد
2 در عشق صرفه یی نبرد جز کسی که او دنیا و آخرت همه صرف حبیب کرد
3 عمری است کاشنای شگان در توام بر من سگ تودوش نگاهی غریب کرد
4 پندم مده که هیچ دل از دست رفته ات نشنیده ام که گوش به پند ادیب کرد
1 ساقیا می ده که صبر و عشق مهجور از همند عشق خرمن سوز و عقل خوشه چین دور از همند
2 در میان دیده و دل از مه رویت صفاست زان سرای دیده و دل هردو پر نور از همند
3 حرف عقل از ما مپرس از عاقلان هم حرف عشق راز هشیاران و مستان تو مستور از همند
4 او ز خون ماست و ما ز چشمش در خمار چشم یار و جان عاشق مست و مخمور ازهمند
1 مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند از درد سر خلق کناری طلبیدند
2 هرکس که درین بادیه کشته چو مجنون هر پاره او در سر خاری طلبیدند
3 راه همه در معرکه عشق بتان نیست کاین قوم ز صد خیل سواری طلبیدند
4 می باد گران خور که مرا پاس تو کارست در کوی تو هرکس پی کاری طلبیدند
1 آب حیات کس بجز از جرعه کش نخورد هرکس که توبه ز می آب خوش نخورد
2 هیچ از نعیم بزم بهشتش نصیب نیست هرکس که باده با صنمی حوروش نخورد
3 در خون کشیدیم چکنم کز جفای بخت دستم بدامن تو درین گیرو کش نخورد
4 زلفت گذشت بر رخ و روی تو چین گرفت هرگز سپاه روم شکست از حبش نخورد
1 خوبان که همچو شمع ز نور آفریدهاند سر تا قدم چراغ دل و نور دیدهاند
2 آن طرفه آهویان که به مجنونوَشان خوشند این طرفه است کز من مجنون رمیدهاند
3 در صید دل کبوتر مستند مهوشان کز برج دلفریبی و شوخی پریدهاند
4 چون من به خون خود نشوم غرقه از بتان کز من به تیغ کممحلی دل بریدهاند
1 رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد فغان که گریه مرا شرمسار خواهد کرد
2 باعتقاد قدم نه چو کوهکن در عشق که اعتقاد تو در سنگ کار خواهد کرد
3 مگو که شمع بجمالت بپرده خواهد ماند که حسن جوهر خود آشکار خواهد کرد
4 اگر وفای بتان را من اعتماد کنم درین سخن که مرا اعتبار خواهد کرد
1 از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟ روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟
2 ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن دود چراغ و محنت شبهای تار چند؟
3 از خون دل کنار و برم لاله زار شد خود در میان آتش و گل در کنار چند؟
4 وصلت بکام غیر و من از غیرتم هلاک چون دست من بگل نرسد زخم خار چند؟
1 سفید موی و سیه نامه از گنه تا چند؟ چو نامه روی سفید و درون سیه تاچند؟
2 چو شمع چند بسوزم بکنج غم بی تو کسی بهر زه کند عمر خود تبه تا چند؟
3 جهان بدیدن دیدار دوست خوش باشد وگرنه دیدن رخسار مهر و مه تا چند؟
4 تو ساقی دگران ما بدیده حسرت هلاک یک نظر و مست یک نگه تا چند؟