هرگز غبار حسرت دور از دلم از اهلی شیرازی غزل 479
1. هرگز غبار حسرت دور از دلم نشد
هرگز ز صد مراد یکی حاصلم نشد
1. هرگز غبار حسرت دور از دلم نشد
هرگز ز صد مراد یکی حاصلم نشد
1. چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد
عنان توسن عقلم ز دست بیرون شد
1. کی از لعل تو جان من بیک دیدن بیاساید
بیا لب بر لب من نه که جان من بیاساید
1. زان پری ما را دل دیوانه رسوا میکند
این چه رسوایی است این دیوانه با ما میکند
1. تا کلک قضا نقد وجود از عدم آورد
نقشی چو خط سبز تو کم در قلم آورد
1. چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند
هر دل که شود گم بسر کوی تو یابند
1. گر بعد عمری یکنفس مارا نظر سویش بود
کی را مجال یک نظر از تندی خویش بود
1. بخاک مرده اگر برق عشق برگیرد
چراغ مرده دگر زندگی ز سر گیرد
1. نیاز من نخرد کس، که کس فقیر مباد
بناز حسن فروشان کسی اسیر مباد