1 هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت
2 زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود آنم بدست نامد و اینم ز دست رفت
3 دلبر چو رفت رشته جان گو گسسته باش دام اینزمان چه سود که ماهی ز شست رفت
4 در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت
1 ناصح چو دل نماند نصیحت چه فایده پندم مده به هرزه که تیرم ز شست رفت
2 چون ماه نو بمهر تو دل صاف کرده ایم گر صد هزار بار برین دل شکست رفت
3 اهلی که بر فرشته ز طاعت سبق گرفت آخر بمهر ماهرخان بت پرست رفت
4 در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت
1 داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست
2 پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو جز زخم جفا هیچ گلی در چمنت نیست
3 بازار شکر از دهن تنک تو بشکست کس را گذر از پسته شکر شکنت نیست
4 تسلیم شو ای مرغ گرفتار که هرگز از دام محبت ره بیرون شدنت نیست
1 آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت
2 گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت
3 آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت
4 آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت
1 شمعی که ز سوز دل گرمش خبری هست زان است که با عاشق خویشش نظری هست
2 ناصح چه ملامت کنی ام روی نکو بین جز روی من و روی تو روی دگری هست
3 گفتی که کباب از جگرت میکنم امشب از چشم بد مست کسی را جگری هست؟
4 عقل و دل و دین جمله نثار قدمت شد ور کار بجان میرسد آنهم قدری هست
1 نالهٔ من جان غمپرورد میداند که چیست زخم دل سخت است صاحب درد میداند که چیست
2 مست ناز است آن بت سنگیندل فارغ ز عشق کافرم گر آه گرم و سرد میداند که چیست
3 گرچه لیلی همچو مجنون چاشنی از عشق یافت عاشقی لیلی چه داند مرد میداند که چیست
4 موجب وصل طبیب ماست روی زرد ما خسته دل قدر روی زرد میداند که چیست
1 نیست کس، خورشید من، کو درد پرورد تو نیست در زمین و آسمان یکذره بی درد تو نیست
2 کار بیداران عشقت پاسبانی چون سگ است خواب راحت شیوه مستان شبگرد تو نیست
3 نخل طوبی گرچه آب چشمه خورشید خورد در لطافت همچو سرو سایه پرورد تو نیست
4 کی خوری می از کف من گر بجای باده هم جان شیرین در قدح ریزم که در خورد تو نیست
1 ساقی که یار ما بود اغیار را چه بحث؟ جایی که گل حریف شود خار را چه بحث؟
2 مشتاق دیدنت چکند چشمه حیات با آب خضر تشنه دیدار را چه بحث؟
3 نتوان خیال روی تو دیدن مگر بخواب در این خیال دیده بیدار را چه بحث؟
4 خضر و مسیح را ندهند از لب تو می با این حدیث عاشق بیمار را چه بحث؟