ایکه رخسارت ز روی لاله از اهلی شیرازی غزل 458
1. ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد
دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد
1. ایکه رخسارت ز روی لاله آب و رنگ برد
دامن پاک تو از آیینه دل زنگ برد
1. قومی نشسته با تو و می نوش میکنند
قومی برون در سخنی گوش میکنند
1. شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند
بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند
1. خوبان بگلشن از نظر ما چه میروند؟
چون خانه پرگل است بصحرا چه میروند؟
1. مجنون شوم و وارهم از بوالهوسی چند
باشد که برآرم بفراغت نفسی چند
1. کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند
که گر باشد مجال او حدیث خویشتن گویند
1. قناعت از دو عالم میتوان کرد
صبوری زان میان کم میتوان کرد
1. باز شمعم خانه روشن، کوری اغیار کرد
عاقبت دود چراغ شب نشینان کار کرد
1. فصل بهار و خلق بعشرت نشسته اند
مارا چو لاله ساغر عشرت شکسته اند
1. زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند
مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند
1. مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند
پر شد جهان ز ناله مجال نفس نماند