1 نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست که مرده متحرک چو سایه همره تست
2 طبیب من بتغافل نپرسی احوالم وگرنه حال که فوت از ضمیر آگه تست
3 برون خرام و برحمت ز خاک ره برگیر سر سپهر که بر آستان خرگه تست
4 بر آستان تو تنها سر بتان نبود که تکیه گاه مه و مهر خشت درگه تست
1 دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت
2 تا ندادم جان، طبیب دل نیامد بر سرم کس طبیب دردمندان حسبه لله نگشت
3 من نه آن مردم که کس از حال خود آگه کنم مردم از درد و کسی بر درد من آگه نگشت
4 وه که آن سنگین دل کافر نهاد از خشم و ناز صد رهم کشت و پشیمان از جفا یک ره نگشت
1 گر یار مرا میل من خسته بسی نیست من دانم و او محرم این راز کسی نیست
2 گر بوالهوسان را هوس شربت وصل است مارا بجز از چاشنی غم هوسی نیست
3 من بنده آن شوخ که از تندی و تلخی بر شکرش آلایش چشم مگسی نیست
4 جور و ستم یار کشم تا نفسی هست چون طاقت نادیدن یرام نفسی نیست
1 عنان کار نه دردست مصلحت بین است عنان بدست قضاده که مصلحت این است
2 به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس رخ تو آینه دیده خدا بین است
3 ز عارضت مژه خون فشان چه گل چیند که ای چمن چو منش صدهزار گلچین است
4 بجان دوست که بهر تو دشمن خویشم کمال دوستی و حد دشمنی این است
1 اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست
2 یکی به کفر خوش است و یکی به دین شادست من از خیال تو پروای کفر و دینم نیست
3 نشان پای سگان تو گلستان من است به غیر ازین ز دو عالم گلی زمینم نیست
4 کدام شب که نه دست دعاست بر فلکم کدام روز که بر خاک ره جبینم نیست
1 خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست
2 دل کبابم روز و شب در آرزوی آنکه تو مست چون ازمی شوی گویی کبابم آرزوست
3 سر بفتراک تو باید بستنم ای شهریار من که گاهی بوسه بر ران رکابم آروزست
4 گنج قارون از خدا خواهم که پاشم در رهت این بود چیزی کزین دریر خرابم آرزوست
1 ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت
2 قیامت در صباح حشر باشد وه چه حال است این که در هر صبح برخیزد قیامت از گریبانت
3 به خونخواهی عنانت را که گیرد آفتاب من عجب گر روز محشر هم رسد دستی به دامانت
4 که باشم من که در سر باشدم سودای وصل تو سگ کویم سری دارم فدای پای دربانت
1 رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست میرم از غیرت آنکس که غمت در دل اوست
2 مقبل آن نیست که چون مه بفلک منزل ساخت مقبل آنست که ماهی چو تو در منزل اوست
3 فتنه این است که آن نرگس مستی که تراست همچو ابروی تو هر کس که بود مایل اوست
4 خوانده باشی سبب لعنت شیطان ز چه شد هرکه در سجده رویت نبود داخل اوست