گاهم دو آهوی تو سگ خویش از اهلی شیرازی غزل 431
1. گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند
گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
1. گاهم دو آهوی تو سگ خویش خواندهاند
گاهم به سنگ تفرقه از پیش راندهاند
1. نامه شوق ترا تا بکبوتر ندهند
مرغ را ره بسر کوی تو دلبر ندهند
1. خوبان که نیش بر جگر ریش میزنند
نوشی نمیدهند چرا نیش میزنند
1. امروز دل از آینه جان نظرت کرد
عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد
1. تا دل سر زلف یار گم کرد
سر رشته اختیار گم کرد
1. گر سگان تو انیس من محزون شده اند
آهوانند که همصحبت مجنون شده اند
1. هرچند آهنین دل ما ناز بیش کرد
آهن ربای همت ما کار خویش کرد
1. هردل که جز خیال تو در وی مقام کرد
خلوتسرای خاص ترا وقف عام کرد
1. تا جهان بوده است با نیکان بدان در کینهاند
میگساران را حسودان دشمن دیرینهاند