1 جان من در دوستی نامهربان میبینمت آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن میبینمت
2 با من دلخسته تا درسر چه داری از جفا کاینچنین ای شوخ با خود سرگران میبینمت
3 گرچه ای مقصود دل گویی که در یاری ترا این چنین یارم ولی کم آنچنان میبینمت
4 جور خلقی میکشم تا پا به کویت مینهم جان به لب میآیدم تا یک زمان میبینمت
1 آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است شاخ گلی بصورت او کس ندیده است
2 آن نوغزال با من مجنون انیس بود اکنون چه دیده است که از من رمیده است
3 با کس نگفته ام غم عشقش مگر صبا بوی محبت از نفس من شنده است
4 تلخ است در مذاق دلش آب زندگی لب تشنه یی که زهر جدایی چشیده است
1 آن سرو هرگه از نظر من گذشته است گویی که تیری از جگر من گذشته است
2 دامان ناز بر زده چون سرو میرود گویی ز جوی چشم تر من گذشته است
3 بر بیستون ز تیشه فرهاد کی گذشت آنها که از غمش بسر من گذشته است
4 چون سایه سوخت از اثر آتش دلم خورشید اگر برهگذر من گذشته است
1 برقی که ز نعل فرس سیم تنی خاست آهی است که از سینه خونین کفنی خاست
2 پروانه صفت آتش غیرت جگرم سوخت هرگه که از آن شمع بمجلس سخنی خاست
3 بر محنت فرهاد بسی گریه که کردم هرجا که صدای طبر کوهکنی خاست
4 بی باده من امروز بسی تازه دماغم بویی مگر از جانب گل پیرهنی خاست
1 گر بمسجد گذری با این رخ و آن چشم مست کافرم گر صد مسلمان را نسازی بت پرست
2 عاقبت از هستی خد بگسلد ای آفتاب هرکه همچون ذره دل بر رشته مهر تو بست
3 کردیم هندوی چشم آیینه دار روی غیر روسیاهش کردی و آیینه اش دادی بدست
4 فتنه روز قیامت سرزند از خاک من بر سر خاکم دمی چون سرو اگر خواهی نشست
1 پیر مغان گدای درش همچو ما بسی است ما خود کسی نه ایم ولی پیر ما کسی است
2 گر بهر دوست کوهکنی مرد قصه چیست در وادی محبت ازین کشته ها بسی است
3 هرگل که نیست بوی وفا دارییی در او گر هم گل بهشت بود پیش ما خسی است
4 بادا فدای قامت طوبی خرام او هرجا که سرونازی و شمشاد نورسی است
1 وادی مجنون جگر سوزست و کس را تاب نیست آهویان تشنه را جز اشک مجنون آب نیست
2 پیش آن ابرو بر آوردست و مقصودی بخواه قبله ابروی خوبان کمتر از محراب نیست
3 تشنه را خون ریختن ظلم است ای ابر کرم رحمتی فرما که رحمی در دل قصاب نیست
4 تا سگش را دوست دارم دامنم ندهد ز چنگ کی کشد دل سوی کس تا زان طرف قلاب نیست
1 حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است که با وجود لبش آب زندگی عدم است
2 گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان گناه ماست که چون لاله بر سر علم است
3 گدای پیر مغنم به خانقه چه روم؟ اگرچه می همه جا هست بحث بر کرم است
4 ز دلبران همه عاشق کشی ستم دانند ولی تو عاشق خود گر نمی کشی ستم است