1 ساقی، جهان سرشک حریفان گرفته است کو کشتی شراب که طوفان گرفته است
2 چندان بجان رسید دلم از غم جهان کز محنت جهان دلم از جان گرفته است
3 با آنکه دامن از همه عالم کشیده ام عشق توام هنوز گریبان گرفته است
4 اگه نیی ز آتش دل آه چون کنم ما بی زبان و آتش پنهان گرفته است
1 در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است
2 قصه طوطی شنیدی مردنست آزادیت تا نمردی گردنت در زیر طوق بندگی است
3 چون صراحی جز مسکینی نکردی سربلند سربلندی پیش ما مسکینی وا افکندگی است
4 عالمی در اشک باشد غرقه و ما خشک لب کشت ما خشک است و عالم غرقه در بارندگی است
1 تن عاشق همای لامکان است تو پنداری ک مشتی استخوان است
2 از آن هر موی ما ماری است بر تن که با هر موی ما گنجی نهان است
3 بهار عمر دریاب از صبوحی که تا خورشید سربرزد خزان است
4 در آتش گر بود پروانه با شمع بر او آتش بهشت جاودان است
1 بحق شام وصال و بعهد روز نخست که روز و شب دل من در هوای صحبت تست
2 فدای ناز تو ایسرو نازنینان اند که خوش تر از تو درین باغ سروناز نرست
3 نه رحم داد سپهر و نه رحمتی هرگز ترا ز سخت دلی و مرا ز طالع سست
4 چه لطف بود که ساقی بخاکساران کرد که صد غبار غم از دل به نیم جرعه بشست
1 نوبهار آمد چو گل رخها ز می خواهد شکفت من که امروزم گلی نشکفت کی خواهد شکفت
2 من نه آن مرغم که از بوی گلم دل وا شود گر گل من بشکفد از بوی وی خواهد شکفت
3 گر هوای نوبهار اینست گلهای مراد دمبدم خواهد دمید و پی به پی خواهد شکفت
4 مطربا گر بانگ نی زینگونه بیخود سازدم بس گل رسواییم زین بانگ نی خواهد شکفت
1 مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
2 حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است
3 جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد که چشم بستن یعقوب عین بینایی است
4 چو سوختم مبر ای باد خاکم از در دوست که دشمنم نکند سرزنش که هر جایی است
1 جان من در دوستی نامهربان میبینمت آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن میبینمت
2 با من دلخسته تا درسر چه داری از جفا کاینچنین ای شوخ با خود سرگران میبینمت
3 گرچه ای مقصود دل گویی که در یاری ترا این چنین یارم ولی کم آنچنان میبینمت
4 جور خلقی میکشم تا پا به کویت مینهم جان به لب میآیدم تا یک زمان میبینمت