1 جمال شمع چو خورشید عالم افروزست ستاره سوخت پروانه سیه روزست
2 لبت که آب حیات است ببر تشنه لبان ببخت من چو رسید آتش جگر سوزست
3 اگر چه لاله حسرت دمید از گل ما هنوز داغ تو بر جان حسرت اندوزست
4 بغیر بخت بد خود شکایت از که کنم؟ که مهربان من از بخت من بد آموزست
1 مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت
2 فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت
3 برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر بهای و هوی صبوحی که سر خوشان بگذشت
4 من از کجا و وصال از کجا چه حرف است این بخود نبودم و حرفیم بر زبان بگذشت
1 آن شمع گلرخان که رخش لاله زار ماست طوفان آتشی است که در روزگار ماست
2 تا خوشه چین خرمن صاحبدلان شدیم تخم محبت همه در کشت و کار ماست
3 زین آتش نهفته که در خاک میبریم تا حشر لاله یی که دمد داغدار ماست
4 در دام عشق ما ز سر شوق میرویم کانکس که صید ما کند اول شکار ماست
1 بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست بالله که بی روی تو در کعبه صفا نیست
2 خواهم سخنی گفت مرنج ای گل رعنا حیف است که با چون تو گلی بوی وفا نیست
3 ما اهل وفاییم و زجور تو ننالیم جایی که وفا هست غم از جور و جفا نیست
4 هر نکته خوبی که خدا داد به خوبان جز مهر و وفا هیچ نبینم که ترا نیست
1 کشتهٔ تیرت که ازوی استخوانها مانده است گرچه خود رفت از میان اما نشانها مانده است
2 حسرت درد تو با من ماند و جان و دل نماند شکر ایزد گرچه آنها رفت اینها مانده است
3 گر پرد بر خاک ما مرغ هوا گردد کباب بس که در خاکستر ما سوز جانها مانده است
4 تا ابد عشق من و حسن تو ماند در میان زانکه در هر گوشه از ما داستانها مانده است
1 هیچت ز خون ما غم روز جواب نیست گویا که خون اهل نظر در حساب نیست
2 در راه مهر خاک تنم ذره ذره گشت یکذره رحم در دلت ای آفتاب نیست
3 اشکم نیافت بوی وفا تا دلم نسوخت هر شبنمی که میچکد از گل گلاب نیست
4 ای مرغ بسمل از پی جان چند میطپی تسلیم شو که حاجت هیچ اضطراب نیست
1 دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست
2 تهمت وصل کشم زانکه ز بس بندگیم خلق را در حق من چشم وفاداری ازوست
3 ایکه دستم بدهان می نهی از باب فغان بر دل چاک نهم دست که این زاری ازوست
4 وه که بیمار چنانم که زمن یار کنار کرد با آنکه مرا اینهمه بیماری ازوست