بی بخت و یارم مرا از مرگ از اهلی شیرازی غزل 369
1. بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است
این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است
1. بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است
این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است
1. در عشق تو تا در غم خویشی ملامت است
از خود چه بگذری همه خیر و سلامت است
1. نه عاشق است که واله بر وی چون مه تست
که مرده متحرک چو سایه همره تست
1. دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت
خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت
1. گر یار مرا میل من خسته بسی نیست
من دانم و او محرم این راز کسی نیست
1. عنان کار نه دردست مصلحت بین است
عنان بدست قضاده که مصلحت این است
1. اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست
ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست
1. خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بی چشم مستت گر شرابم آرزوست
1. ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت
مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت
1. رشکم از کس نبود گرد و جهان حاصل اوست
میرم از غیرت آنکس که غمت در دل اوست