1 گر تن شکسته دوا جز هلاک نیست دل با تو گر درست بود هیچ باک نیست
2 هرکس که از غم تو غباریش بر دل است گویا هنوز آینه اش با تو پاک نیست
3 آزار ما رقیب بشمشیر میکند شمشیر ما بجز نفسی دردناک نیست
4 یوسف هم از ملامت عشق است جامه چاک پیراهنی کجاست که از عشق چاک نیست
1 ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست گرنه ذوق تو بود شوق شراب اینهمه نیست
2 گنج مستی طلبی عالم هستی بگذار زانکه این عالم پرشور خراب اینهمه نیست
3 جز دل خسته که با جور و ستم خوی گرفت هیچ کسرا ستم و جور تو تاب اینهمه نیست
4 غرض از دود دلم بوی محبت باشد ورنه مستان ترا میل کباب اینهمه نیست
1 نه که در کوی تو جز من دگری گمره نیست هیچکس ز آمدن و رفتن خود آگه نیست
2 سر نتابم زدر میکده تاخاک شوم که سری نیست که خاک ره این درگه نیست
3 نخل مقصود من سوخته کوته دست خوش بلندست ولی دست دعا کوته نیست
4 زاهد از میکده مارا سوی مسجد طلبید دلق آلوده ما لایق بیت الله نیست
1 گردون که کین اهل نظر در نهاد اوست اسباب نامرادی ما بر مراد اوست
2 ساغر بغیر داد مرا زهر غم دهد پیش که داد یار برم دار داد ازوست
3 می خوردنم بیاد لبش بود وین زمان خون دلی که میخورم آنهم بیاد اوست
4 امروز در دلم گرهی از غم است سخت کو ناو کی که چشم دلم بر گشاد اوست
1 گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست چکند با کشش دل که میانمن و اوست
2 غایت مهر و وفا داری من می بیند ناز او با من از آن است نه از تندی خوست
3 با که گویم غم بدخویی آن مایه لطف که ببخت من شوریده چنین عربده جوست
4 ایکه سر تا قدمت جمله نکو می بینم اینکه باما بسر جور و جفایی نه نکوست
1 یافت از یوسف پدر بویی اگر رویش نیافت یوسف من آنچنان گمشد که کس بویش نیافت
2 خاک شو گر مهر ازو داری کز آن خورشید رخ هرکه خاک ره نشد یکذره ره سویش نیافت
3 کشته او از محبت تا کسی چون من نشد معجز عیسی ز سحر چشم جادویش نیافت
4 جان شیرینم فدایش کرد و هرگر جان من یک نظر بی زهر چشم از تلخی خویش نیافت
1 هر صورتی که هست ز حسنت نشانه ایست این حسن صورت تو عجب کارخانه ایست
2 دور از بهشت روی تو در دوزخ غمم هر موی من ز آتش عشقت زبانه ایست
3 در بارگاه عشق هزار آستانه است صد جبرییل خادم هر آستانه ایست
4 خوبان مدام صید می و نقل می شوند آه این شراب و نقل عجب آب و دانه ایست
1 بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است دل با کسی و دیده بنظاره کسی است
2 آسوده گشتم از همه عالم ولی دلم آواره است و هر نفس آواره کسی است
3 آهسته رو که در ره خوبان بخاک و خون مرغی که میطپد دل بیچاره کسی است
4 هرکس وسیله اجلش حالتی بود مارا وسیله غمزه خونخواره کسی است
1 از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است آب حیات بر دل من سرد کرده است
2 امروز یافتم که چه درد از میان خلق مجنون و شان گمشده را فرد کرده است
3 گیرم که نیست ناله ام از غم نه عاقبت دردی است در دلم که رخم زرد کرده است
4 فریاد از آن غزاله مشکین که بوی او ماراچو باد صبح جهانگرد کرده است