آثار اهلی شیرازی

صفحه 43 از 182
182 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اهلی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اهلی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار اهلی شیرازی

1 همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست چه رسد بما ازین خوان عدسی و صد خلیل است

2 به بهشت و سلسبیلم چه دهی تو وعده، مارا تو بهشت حسنی و می زکف تو سلسبیل است

3 پی دفع چشم زخمت نبود به نیل حاجت که بمصر حسن رویت خط سبز به زنیل است

4 سرم ار ربود تیغت بقیامتت نگیرم که بشرع عشقبازی سر و خون ما سبیل است

1 در سوختنم آنکه بر افروختن آموخت شمعی است که پروانه ازو سوختن آموخت

2 آنروز که تعلیم نظر کرد مرا عشق اول ز رخ غیر نظر دوختن آموخت

3 دل سوختن آموخت چو پروانه بعاشق آنکس که بدان شمع برافروختن آموخت

4 بلبل ز سرشک از غم گل دانه فشان است مورست که حرصش همه اندوختن آموخت

1 گفتی چمن بوقت گل ای همنفس خوش است وقت تو خوش که مرغ مرا با قفس خوش است

2 بی روی دوست گشت گلستان چه فایده گلبانگ مرغ و باد صبا یکنفس خوش است

3 ای عندلیب هر که بود با گل است خوش صاحب نظر کسی است که با خار و خس خوش است

4 حسرت خورم ز میوه نخل بلند یار دستم نمیرسد چکنم دسترس خوش است

1 مریز بی گنهم خون که جست و جویی قیامتی و سیوالی و گفت و گویی هست

2 بزیر پای تو صد سر ز آرزو خاک است بیا که در ما سرما نیز آرزویی هست

3 گمان مبر که به بیداری و جگر خواری میان ما و سگت فرق جز بمویی هست

4 بخاک جرعه چه ریزی بروی من میریز ز خاک اگر چه کمم آخر آبرویی هست

1 کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست

2 بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست

3 مراست جانی و خواهم به پات افشاندن چو باورت نشود به ز امتحانی نیست

4 چو قتل خویش کنم التماس روی متاب همین سخن بتو داریم داستانی نیست

1 عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست ما را غم آن کشت که با ماش دمی نیست

2 ای ابر کرم مرحمتی کن که درین راه جز اشک من تشنه جگر هیچ نمی نیست

3 گر وصل تو جویم بگدایی مکنم عیب درویشم و در ملک تو صاحب کرمی نیست

4 با درد تو صد شکر بود صاحب دردش بی درد کند شکر که او را المی نیست

1 آتشی دردل من شمع رخت درزده است که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است

2 از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است

3 نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن پای در خون دلم همچو کبوتر زده است

4 نفس باد صبا تا خبری از تو رساند هر نفس در دل من آتش دیگر زده است

1 هزار سال سفر از وجود تا عدم است ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است

2 کسی که از دهنت آب زندگی ره برد هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است

3 چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد که شرح درد دل ما دهد هنوز کم است

4 بشکر نعمت وصلت زبان جان باید زبان ما نه سزاوار شکر این نعم است

آثار اهلی شیرازی

182 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اهلی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اهلی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی