1 یار اگر زان رقیبان و گرزان من است گنج مهر او که مقصودست در جان من است
2 آب حیوان کز لطافت مرده را جان میدهد گر خرامد بر زمین سرو خرامان من است
3 در جهان یک روز اگر طوفان نوح افتاده است دمبدم در کوی او از گریه طوفان من است
4 زین چمن هرجا گل عیشی است در دست کسی است هرکجا خاری بود دستش بدامان من است
1 پری رخان که سرم خاک راه ایشانست مرا دم از دو جهان یک نگاه ایشانست
2 شب فراق تو آن ظلم کرد بر عشاق که تا بروز ابد روسیاه ایشانست
3 اگر ملول ز من آن دو چشم خونریزند گناه من نبود این گناه ایشانست
4 مرا بدعوی خون، از بتان که باز خرد؟ که گر فرشته بود هم گواه ایشانست
1 آنکه فرشته را ازو دست امید کوته است با دل ما بود ولی از دل خود کی آگه است
2 از بر ما چه میروی بهر خدا که باز گرد جان بفدای مرکبت چشم امید بر ره است
3 دست بلند همتان عشق چو آفتاب کرد سایه ز پست همتی گمشده در ته چه است
4 بر من پیر ای جوان طعنه ز عاشقی مزن باده چو سالخورده شد مستی و سوز آنگه است
1 آنکس طلبد کعبه که بیگانه عشق است گر عاشق و مستی همه جا خانه عشق است
2 ای عقل تو و مسجد معموره تقوی ماییم و خرابات که ویرانه عشق است
3 از بحر وجود و صدف سینه آدم مقصود خدا گوهر یکدانه عشق است
4 در مدرسه و صومعه و دیر و خرابات حرفی که شنیدی همه افسانه عشق است
1 می خور که فکر عالم پر غم نباشدت عالم خوش است اگر غم عالم نباشدت
2 با غم دلا بساز که این هم ز لطف اوست با او چه میکنی اگر این غم نباشدت
3 زان درد خوشه چین نکند در دل تو کار کز خرمن مراد جوی کم نباشدت
4 در صید مرغ دل رخ همچون گلت بس است حاجت بدام سنبل پر خم نباشدت
1 از جلوه محبت خورشید حسن دوست هر ذره را تصور آن کافتاب اوست
2 ظل همای عشق گدا شاه میکند شاهی که چرخ در خم چوگان او چو گوست
3 جز در دل خراب اسیران غم مجو گنجی که خلق هردو جهانش به جستجوست
4 تحقیق من ز هر دو جهان این بود که عشق مغز حقیقت است و دگر هرچه هست پوست
1 باورم ناید که شد در پوست مجنون سوی دوست عاشق اندر پوست کی گنجد که بیند روی دوست
2 کعبه وصل حبیب از راه نومیدی طلب رانکه زین نزدیکتر راهی نباشد سوی دوست
3 سجده آرم بر نشان پای او در هر قدم هر قدم محراب مقصودی بود در کوی دوست
4 سالها گردیدهام پهلو به پهلو قرعه وار بر امید آنکه بنشینم دمی پهلوی دوست
1 هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت
2 زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود آنم بدست نامد و اینم ز دست رفت
3 دلبر چو رفت رشته جان گو گسسته باش دام اینزمان چه سود که ماهی ز شست رفت
4 در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت