فلک بدور تو طفلی که در وجود از اهلی شیرازی غزل 469
1. فلک بدور تو طفلی که در وجود آورد
کجا به مسجد و محراب سر فرود آورد
1. فلک بدور تو طفلی که در وجود آورد
کجا به مسجد و محراب سر فرود آورد
1. خاری که راه در دل از آن جور پیشه کرد
از بسکه ماند در دلم آن خار ریشه کرد
1. از گرد راه دل بامید تو شاد بود
کایی مگر سوار دریغا که باد بود
1. دور فلک که جام مرادم نمیدهد
هرگز چو خلق هم دل شادم نمیدهد
1. عرش و معراج نه در خورد من زار بود
عرش من کرسی و معراج سردار بود
1. چو دل به وصل دهم جوریار نگذارد
چو یار رحم کند روزگار نگذارد
1. وصل ما یکنفس از روی نکویی باشد
بلبل از صحبت گل مست ببویی باشد
1. هرکه سوی قبله مقصود رو میآورد
قبله مقصود هم رو سوی او میآورد
1. ترک دین بهر تو چون عاشق مسکین ندهد
کفر باشد که برای تو کسی دین ندهد
1. نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود
این بود کان نور چشم از دیده من میرود