در ره عشق از خضر هم زندگی از اهلی شیرازی غزل 344
1. در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است
پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است
1. در ره عشق از خضر هم زندگی واماندگی است
پیش صاحب مشربان مردن حیات و زندگی است
1. تن عاشق همای لامکان است
تو پنداری ک مشتی استخوان است
1. بحق شام وصال و بعهد روز نخست
که روز و شب دل من در هوای صحبت تست
1. نوبهار آمد چو گل رخها ز می خواهد شکفت
من که امروزم گلی نشکفت کی خواهد شکفت
1. مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است
چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است
1. جان من در دوستی نامهربان میبینمت
آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن میبینمت
1. آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است
شاخ گلی بصورت او کس ندیده است
1. آن سرو هرگه از نظر من گذشته است
گویی که تیری از جگر من گذشته است