بازم ز هر طرف مه رخساره از اهلی شیرازی غزل 326
1. بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است
دل با کسی و دیده بنظاره کسی است
1. بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است
دل با کسی و دیده بنظاره کسی است
1. از بسکه جان به تشنه لبی درد کرده است
آب حیات بر دل من سرد کرده است
1. جمال شمع چو خورشید عالم افروزست
ستاره سوخت پروانه سیه روزست
1. مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت
که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت
1. آن شمع گلرخان که رخش لاله زار ماست
طوفان آتشی است که در روزگار ماست
1. بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست
بالله که بی روی تو در کعبه صفا نیست
1. کشتهٔ تیرت که ازوی استخوانها مانده است
گرچه خود رفت از میان اما نشانها مانده است
1. هیچت ز خون ما غم روز جواب نیست
گویا که خون اهل نظر در حساب نیست
1. دل که خونم خورد ای حور نه پنداری ازوست
او که جا در دل من ساخته خونخواریی ازوست