هوا خوش است و مرا بی رخ تو از اهلی شیرازی غزل 316
1. هوا خوش است و مرا بی رخ تو دل خوش نیست
هوای خوش چکند هرکه خاطرش خوش نیست
1. هوا خوش است و مرا بی رخ تو دل خوش نیست
هوای خوش چکند هرکه خاطرش خوش نیست
1. لعل جانبخشش که آرام دل شیدا ازوست
راحت جان است ما را بلکه جان ما ازوست
1. سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست
جلوه قامت او دید ز رفتار نشست
1. گر تن شکسته دوا جز هلاک نیست
دل با تو گر درست بود هیچ باک نیست
1. ساقیا بی لب لعلت می ناب اینهمه نیست
گرنه ذوق تو بود شوق شراب اینهمه نیست
1. نه که در کوی تو جز من دگری گمره نیست
هیچکس ز آمدن و رفتن خود آگه نیست
1. گردون که کین اهل نظر در نهاد اوست
اسباب نامرادی ما بر مراد اوست
1. گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
چکند با کشش دل که میانمن و اوست
1. یافت از یوسف پدر بویی اگر رویش نیافت
یوسف من آنچنان گمشد که کس بویش نیافت
1. هر صورتی که هست ز حسنت نشانه ایست
این حسن صورت تو عجب کارخانه ایست
1. بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است
دل با کسی و دیده بنظاره کسی است