سینه ایصوفی اگر صاف است از اهلی شیرازی غزل 269
1. سینه ایصوفی اگر صاف است چو آیینه ات
هر چه خواهی رو نماید از صفای سینه ات
1. سینه ایصوفی اگر صاف است چو آیینه ات
هر چه خواهی رو نماید از صفای سینه ات
1. خوش آنکه دور فلک بر مراد من میگشت
که خار گلشن بختم گل و سمن می گشت
1. تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است
مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است
1. این چه سروست که از گلشن جان خاسته است
وین چه قدست که چون نخل گل آراسته است
1. گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است
که هرکه هست چو من در رخ تو حیران است
1. بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت
که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت
1. همچو چنگ افغان من بیزخم بیدادی نخاست
تا رگ جان از تو نخراشید فریادی نخاست
1. بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست
میان مغبچگان آبروی ما بشکست
1. امروز غیر غم زتو هیچم نصیب نیست
فردا اگر همین بود آنهم غریب نیست
1. در بهار نوجوانی باغ ما از گل تهی است
در خزان پیری امید گل ازوی ابلهی است
1. عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست
عاشق آنست که محروم بود از در دوست