خونم به جور تیغ تو در گردن از اهلی شیرازی غزل 241
1. خونم به جور تیغ تو در گردن خودست
هر کس با تو دوست بود دشمن خودست
1. خونم به جور تیغ تو در گردن خودست
هر کس با تو دوست بود دشمن خودست
1. آن بت که قبله دل عشاق روی اوست
هرجا که هست روی دل ما بسوی اوست
1. نه از طرب هوس گشت با غم افتادست
هوای نو گل خود در دماغم افتادست
1. کی آب خضر همدم طبع سلیم ماست
ما و شراب کهنه که یار قدیم ماست
1. گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است
آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است
1. ذره چون خورشید گردد طالع و لامع خوش است
آفتاب بخت من لامع نشد طالع خوش است
1. آن شمع که پروانه صفت بال و پرم سوخت
هرگاه که در خاطرم آید جگرم سوخت
1. هرچند غمی همچو غم بی درمی نیست
آنرا که بود گنج غمت هیچ غمی نیست
1. درخت وادی ایمن بنور عشق کسی است
اگرنه عشق بود هرچه هست خار و خسی است